#طنین_پارت_108


همه به طرف ماشین بابا می رویم. خوشحالم که کسی پیشنهاد ماشین نوید را نمی دهد. فضای کوچک ماشین بابا می تواند هر پنج نفرمان را جا دهد و ما می توانیم از دم و بازدم های یکدیگر نفس بکشیم. انرژی بگیریم. حیات داشته باشیم.

به منزل کارن می رسیم. باز هم هیجان دوباره دیده شدن. هیجان مورد توجه و تحسین قرار گرفتن. با هم وارد می شویم. بابا یک طرف من و جاوید طرف دیگر من ایستاده اند و من چقدر این حمایت مردانه را دوست دارم. حمایتی که نشانه ضعف من نیست؛ نمایش پشتوانه های محکم من به خانواده کارن است. کارن با آن چهره زیبا و جذاب به طرف مان می آید. به همه مان دست می دهد. در نگاهش تحسین می بینم. انگار می خواهد چیزی بگوید اما به بابا و جاوید نگاه می کند و سکوت می کند. می رویم که بنشینیم. امنیتی کنار مادرم حس می کنم که هیچ جایی نیست و من امشب عجیب به دنبال این امنیت می گردم. می روم کنار مادرم می نشینم. سنگینی نگاه کسی را حس می کنم. سر بلند می کنم. کارن را می بینم که به من خیره شده. لب می زند.

-خوشگل شدی!

گر می گیرم. تنم داغ می شود. پوست روشن صورتم احتمالاً سرخ سرخ شده. شنیدن تعریف از مردی که هنوز به روحم نامحرم است برایم تازگی دارد. نگاه کارن برق شیطنت دارد. همان طور خیره به من نگاه می کند. دلم نمی خواهد حجم شرم پیچیده در قلبم را بفهمد. نمی خواهم عمق بکارت روحم را بفهمد. کارن یا هر مرد دیگری! هنوز برای تصرف روح و قلبم راه زیادی باید طی کنند. نگاهم به جاوید می افتد که دارد آرام با نوید که کنارش نشسته صحبت می کند، اما نگاه نوید کمی خشمگین روی صورت کارن گیر کرده و کارن همچنان محو تماشای نیکوی جدیدی که امروز از شوق موفقیت جدیدم ساختم. بابا و پدر کارن با هم گفتگو می کنند. مامان و مادر کارن هم با هم مشغول صحبت شده اند. نوید و جاوید هم پچ پچ می کنند. کارن با صدای بلند صدایم می کند.

-نیکوجان! میشه با من بیای؟ می خوام یه چیزی بهت نشون بدم.

نگاه پرسشگرم را به بابا می دوزم. بابا با لبخند نگاهم می کند و با به هم زدن پلک هایش موافقتش را نشان می دهد. کارن به طرف پله هایی که گویا به سمت اتاق های خواب خانه می روند راه می افتد. من هم به دنبالش می روم. سنگینی چند نگاه را روی خودم حس می کنم. اضطراب بی دلیلی دارم. هر چند کارن یا هر مرد دیگری جرأت ندارد تا خودم نخواهم به حریم شخصی ام تجاوز کند. این را خوب می دانم. سعی می کنم دلهره بی سبب را از خودم دور کنم. کارن وارد اتاق بزرگی می شود که بیشتر شبیه سوییت است، با طراحی سیاه و سفید. در همه وسایل اتاق ترکیب دو رنگ سفید و سیاه به چشم می خورد. طراحی شیکی است اما نمی توانم خودم را متقاعد کنم که آرامش بخش هم باشد. کارن با لبخند به طرف من بر می گردد.

-راحت باش. این جا اتاق منه. می خوام با من و روحیاتم بیشتر آشنا بشی.

به واژه اتاق فکر می کنم. اگر این جا با مساحت حداقل هشتاد متر اتاق است پس اتاق ده متری من چیست؟ به اطراف اتاق نگاه می کنم. پر است از مجسمه ها و تابلوهای لوکس. در گوشه ای از اتاق تخت و آیینه گذاشته شده. روی میز پر است از کرم و ادوکلن و عطرهای مختلف که ظاهر شیک شان قیمت گران شان را نشان می دهند. روی دیوار راکت تنیس چسبانده شده. گوشه ای هم شبیه آشپزخانه کوچکی است. اجاق گاز کوچک و یخچال کوچکی در آن قرار دارد. یک ال سی دی احتمالاً چهل و دو اینچی و یک سری کامل تجهیزات صوتی تصویری هم گوشه دیگری از اتاق قرار دارد و کاناپه سفید و سیاه رو به روی آن، آدم را به دراز کشیدن و فیلم نگاه کردن ترغیب می کند. یک لحظه یاد اتاق کوچک خودم می افتم و آرامش لانه کرده در تمام وسایلش. کارن هم به این وسایل تعلق خاطر دارد؟ اصلاً می شود به لوازم لوکس و گران تعلق خاطر داشت؟ تمام اجزای این اتاق، ثروت صاحبش را فریاد می زند. نوید هم ثروتمند است. شغل پر در آمدی دارد. تمام ثروت پدرش هم به او رسیده. با این حال به قانون مادرم احترام گذاشته و هنوز با ما زندگی می کند. در همان اتاقی که احتمالاً به اندازه اتاق من است. نوید هم لوازم لوکس در اتاقش دارد؟ گمان نکنم! صدای کارن مرا از دنیای فکر بیرون می کشد.

-خیلی خوشگل شدی نیکو! رنگ موهات خیلی بهت میاد.

نمی دانم چرا این تعریف صریح قلبم را گرم نکرد. چرا حس می کنم به حریم دخترانه ام توهین شده است؟ کمی اخم می کنم.

romangram.com | @romangram_com