#طنین_پارت_107


-خودش خوشگله! رنگ موهاش هم خیلی خوب بود ولی الان هم خیلی خوشگل شد. برای تنوع خیلی خوبه.

نوید اما چیزی نمی گوید. چشمانش رنگ شوخی دارند. انگار می خواهد حرفی بزند تردید دارد. آخرش هم فقط می خندد، سری تکان می دهد و چیزی نمی گوید. مامان به من نگاه می کند.

-نیکو جان یه زنگ به جاوید بزن ببین کی میاد؟ یادش نره امشب دعوتیم. خودت هم برو آماده شو.

نوید انگار دیگر طاقت نمی آورد چیزی نگوید. در همان حال که به طرف تلفن می روم صدایش را می شنوم.

-از این حاضر تر؟ رفته آرایشگاه حاضر شده دیگه. دیگه باید چی کار کنه؟ نکنه کارن داره پشیمون میشه این همه براش نقشه کشیدین.

و می خندد. خودم هم از تصور این که کارن پشیمان شده باشد و من به آرایشگاه متوسل شوم تا او را راضی کنم با من ازدواج کند خنده ام می گیرد. جاوید می گوید نزدیک خانه است و تا چند دقیقه دیگر می رسد. به اتاقم می روم. اتفاق های یکی دو روز گذشته باعث شده حس خوبی داشته باشم. دلم می خواهد به خودم برسم، بیشتر از همیشه. آرایشم هم کمی بیشتر از همیشه باشد. خط چشم بکشم، رژ گونه هم بزنم. با وسواس از بین لباس هایی که دیروز خریدم لباس هایم را ست می کنم. آرایشم که تمام شد صدای مامان از سالن می آید.

-نوید ... نیکو ... بیاین دیگه. ما حاضریم. دیر شد.

همزمان با نوید در اتاقم را باز می کنم. چشمم به نوید می افتد که لباسی که هفته قبل برایش خریده بودم و برای مهمانی خاله سیمین نپوشیده بود را به تن کرده. خوشحال شدم. مامان با لبخند به هر دوی ما نگاه می کند. جاوید هم با تحسین به من نگاه می کند. از وقتی برگشته بود من در اتاقم بودم و مرا ندیده بود.

-سلام خانوم. من شما رو می شناسم؟ چهره تون برام آشناست! شاید جایی شما رو دیدم!

می خندم. از این تعریف ضمنی خوشم می آید. همه با هم راهی می شویم.

romangram.com | @romangram_com