#طنین_پارت_106
این نکته را خوب می دانم و این مسأله نمی تواند هیچ خللی در اراده ام وارد کند. سرم را به نشانه تأیید تکان می دهم که باز نگاهش رنگ شیطنت گرفت. شیطنت برادری؟ شاید؟
-میگم امروز مانتو هم خریدی؟ آخه نشون ندادی خریدهات رو.
سرم را تکان دادم.
-مانتو هم خریدم خیالت راحت.
بعد از شام، همه در سالن نشسته اند و طبق معمول، حرف های معمولی می زنند. ظرف ها که شسته می شود طبق معمول به سمت اتاقم می روم. در اتاق را بستم و به در تکیه دادم. نمی دانم باز هم نوید از جمع جدا می شود اگر من وارد جمع شان شوم؟ فکر نمی کنم. به گمانم می توانم به این تبعید خودخواسته پایان دهم. کمی اعتماد به نفس به خودم می دهم. اگر نوید عکس العمل بدی نشان داد هم مهم نیست. این جا خانه من هم هست. گلویم را صاف می کنم. به آشپزخانه می روم. کمی میوه در سبد می ریزم و به سالن می روم. می روم و کنار جاوید می نشینم. نوید با لبخند نگاهم می کند. خیالم راحت می شود. حرف ها راجع به آب و هواست. آب و هوا هم می تواند بهانه ای باشد برای دور هم نشستن خانواده ای. برای این که اگر غم در چشمانی لانه کرد. بقیه اعضای خانواده متوجه شوند. گاهی همین حرف های پیش پا افتاده مرهمی می شود تا غم عمیقی را فراموش کنیم. چه کسانی محرم تر از اعضای خانواده برای دلداری دادن؟ ناخودآگاه چشمم می افتد به عکس خانوادگی عمو. شاید دیدن هر روزه این عکس ها باعث شده قدر خانواده ام را بدانم. فردا برای عصر وقت آرایشگاه گرفته ام. به تغییر چهره ام فکر می کنم، به عکس العمل بقیه. تا حالا موهایم را رنگ نکرده بودم. قصد دارم فردا موها و ابرویم را رنگ کنم. می دانم که چشم و ابروی سیاهم هارمونی خوبی با رنگ روشن پوستم دارند اما می خواهم تنوعی در چهره ام ایجاد کنم.
به آیینه آرایشگاه نگاه می کنم. به چهره تغییر کرده خودم! به آرایشگر گفته بودم موهایم کمی کوتاه تر شوند. فرم ابرویم را عوض کند و رنگ قهوه ای روشنی روی موها و ابرویم بگذارد. واقعاً چهره ام تغییر کرد. از این تغییر چهره راضی ام. حساب می کنم و از آرایشگاه بیرون می آیم. دلم می خواهد زودتر عکس العمل بقیه را ببینم. مامان، بابا، جاوید، نوید، حتی کارن! مدام خودم را در آیینه ماشین نگاه می کنم و بیشتر احساس رضایت و سرخوشی می کنم. اگر می دانستم یک تغییر چهره این همه در شاد شدنم تأثیر دارد زودتر از این ها به این فکر می افتادم. به خودم قول می دهم هر چند ماه یک بار خودم را به یک تغییر هر چند کوتاه در صورتم مهمان کنم. وارد خانه می شوم. مثل بیشتر پنج شنبه ها جاوید احتمالاً رفته سر مزار مریم. بقیه در سالن نشسته اند. وارد که می شوم هر سه نفرشان به طرفم بر می گردند. بابا با تعجب، مامان و نوید هم با تحسین به من نگاه می کنند. لبخند مامان به من می فهماند که از چهره ام راضی است.
-مامان جان چه بهت میاد. پوستت باز شده. رنگش خیلی قشنگه!
بابا همچنان متعجب نگاهم می کند.
-خودت که خوشگل تر بودی. مگه قیافه ت چه اشکالی داشت. خوشت میاد این همه مواد شیمیایی به خودت بزنی؟
مامان می خواهد از زنانه ها دفاع کند. از تنوع و تغییر چهره ای که همه زنان دوست دارند.
romangram.com | @romangram_com