#طنین_پارت_105
-لازم نیست.
خیلی کوتاه! بدون هیچ حرف اضافه دیگری. من و مامان با تعجب به هم نگاه کردیم.
مامان انگار قانع نشد.
-چرا پسرم؟ فامیلات هستن. اشکالش چیه؟
نوید همان طور که خودش را مشغول غذا خوردن کرده بود جواب داد:
-مامان جان! نیاز نیست. به خاطر یه حرف خاله سیمین شما چرا باید تو دردسر بیفتین؟
و ادامه نداد. مامان هم دیگر پیگیر نمی شود. هیچ کس رضایت قلبی از این مراوده ندارد. شام در سکوت صرف می شود. به هفته آینده فکر می کنم که باید مدارکم را برای سازمان ببرم. به فردا شب فکر می کنم که چگونه راهی برای شناخت کارن پیدا کنم. هفته گذشته که کمکی در شناخت کارن نکرد و فکر می کنم این هفته کار سخت تری داشته باشم. این هفته کارن میزبان است و من مهمانم. راستی اگر کارن هم مخالف شغل جدیدم باشد چطور او را قانع کنم؟ اصلاً چرا باید کارن متقاعد شود؟ کارن که هنوز هیچ نقشی در زندگی من ندارد فقط خبر تغییر شغلم را به او می گویم. می خواهد خوشش بیاید می خواهد خوشش نیاید! اصلاً شاید از بحث راجع به شغل من بشود به عقاید پنهان شده در لایه های زیرین ذهنش دست پیدا کرد. صدای نوید مرا به خودم می آورد.
-هفته بعد باید بری سازمان؟
-آره.
-بهتره یه مانتوی بلندتر و گشاد تر بپوشی. البته منظورم این نیست لباس پوشیدن تو اشکال داره، محیط ادارات دولتی بسته تره.
romangram.com | @romangram_com