#طنین_پارت_104
من هم به این سرخوشی و بی خیالی می خندم. یک لحظه فکر باز کردن خریدها که افتادم انگار مرا برق گرفت. لوازم آرایش و عطر چیزی نبود که دلم بخواهد نوید آن را باز کند. بدتر از آن لباس زیرهایم. فکر این که لباس زیرم در دست نوید بیفتد باعث شد جیغ بلندی بکشم.
-نوید بده من بسته ها رو. اصلاً نمی خواد کمک کنی.
و سریع خیز برداشتم تا بسته ها را از دست نوید بگیرم. نوید انگار موضوعی برای شوخی پیدا کرده باشد دست هایش را بالا برد و چه خوب می دانست با آن قد بلندش هرگز دست من به بسته ها نمی رسد. هر لحظه ممکن است یکی از پلاستیک ها باز شود. تصور این که لباس های زیرم از پلاستیک پایین بیافتد و جلوی چشم نوید به زمین بیفتد. خدایا! چه منظره ای ممکن است جلوی چشم های نوید جان بگیرد! حس می کنم گونه هایم به رنگ خون شده اند. باز هم جیغ می زنم. فکر کنم جیغ هایم شبیه التماس شدند.
-نوید! تو رو خدا بده به من! خواهش می کنم!
نوید انگار از التماس های من خوشش می آید. پا تند می کند به طرف ورودی ساختمان. عجب غلطی کردم پیشنهاد کمکش را قبول کردم. خدا کند مامان از عهده نوید بر بیاید. خدایا کمکم کن از این مهلکه در بروم. اصلاً نمی توانم تصور کنم لباس های زیرم در دست نوید باشد. از تصورش دوباره جیغ می کشم. خدایا چه غلطی کردم امروز رفتم خرید. مامان که تا حالا داشت به شیطنت های پسرش می خندید انگار از التماس های من متوجه فاجعه در حال وقوع شد. با صدای بلند نوید را صدا زد.
-نوید! صبر کن ببینم. تو هنوز نمی دونی یه پسر حق نداره به خریدهای خانوم ها سرک بکشه؟ شاید چیزی باشه که نباید ببینی.
این هم از مادر من! خب اسم چیزهایی که خریدم را هم می آوردی و خلاص. این که بدتر شد! چشم های نوید از شیطنت برق زد. خیلی آرام ایستاد. دست هایش را پایین آورد. بسته ها را به سمتم گرفت. کمی تعظیم کرد.
-بفرمایید مادمازل !
پلاستیک ها را از دستش گرفتم. سرخ شدم. به خودم و هوس خرید کردنم و همه روزمرگی های سطح پایین لعنت فرستادم. حالا نوید در موردم چه فکری می کرد؟ خواهر بودن، دختر بودن، زن بودن چه شرم هایی دارد!
سر شام مامان پیشنهاد مهمانی را مطرح کرد. نوید بدون این که سرش را بلند کند جواب داد.
romangram.com | @romangram_com