#طنین_پارت_103


-نمی دونم. اول از نوید بپرس مهمونی اونه.

به مهمانی هفته قبل فکر می کنم. به سیمین که هیچ وقت از من خوشش نمی آمد. به طناز که با وجود همسن بودن هیچ وقت دوست نبودیم. هیچ عقیده مشترکی هم نداریم.

همزمان با نوید به خانه می رسیم. با دیدن من و مامان لبخند می زند.

-سلام خانوم های خونه. کجا تشریف داشتید به سلامتی؟

مامان لبخند پر غروری به نوید زد.

-رفته بودیم خرید.

نوید به بسته های خرید در دستم نگاه کرد.

-معلومه! خب یه چیزی هم تو بازار باقی می ذاشتین، همه رو که شما نباید می خریدین؟ حالا چی خریدین؟

و در همان حال به سمت من آمد و کمک کرد و چند تا از بسته ها از دستم گرفت. حس خوبی داشتم. قبولی ام در آزمون ورودی، راضی شدن خانواده ام و شاید بیشتر از همه این ها حس سبکی و رضایتی که مدتی بود در نگاه نوید می دیدم. نوید همچنان پر خنده حرف می زد.

-من عاشق باز کردن خرید ها هستم. البته فکر کنم با این حجم خرید تا فردا صبح باید اینا رو باز کنیم.

romangram.com | @romangram_com