#طنین_پارت_102


از روی صندلی بلند می شود و می رود. انتظار داشتم حسین کار سنگینی را قبل از رفتنم به عهده من بگذارد اما مصاحبه و پیدا کردن یکی مثل خودم به نظرم انتظار زیادی است. شاید این آخرین درسی باشد که باید از حسین یاد بگیرم. مطمئن هستم قبل از رفتن روزهای بسیار پر کاری را خواهم داشت. صدای گوشی تلفنم بلند می شود. یک پیام از طرف کارن! باز یاد کارن می افتم. فردا شب منزل آن ها دعوت هستیم و قسمت جدید سریال آشنایی که این روزها همه زندگی ام را پر کرده. راستی باید همه این حرف ها را به کارن هم توضیح دهم؟ کم کم دارم به پیام های عاشقانه کارن عادت می کنم. چه کسی از توجه بدش می آید. به زندگی سرد و خالی از هیجانم فکر می کنم. زندگی من عجیب شبیه صفر و یک کامپیوتر است یا صفر است یا یک. چیزی میان آن وجود ندارد. بین آن همه عدد بین صفر و یک سهم من فقط دو عدد است. حد بالایی و حد پایینی! از وقتی کارن به زندگی من وارد شده چیزی بین این عدد را هم حس کردم. شناوری را هم حس کردم. تردید را هم تجربه کردم. چقدر زندگی من خالی است. خالی از آرزوهای دخترانه، خالی از عشق، خالی از قرار عاشقانه. حتی خالی از دلتنگی و عذاب فراق. چقدر دلم می خواهد این فاصله های خالی قلبم پر شود. دلم عشق می خواهد! دلم می خواهد تپش های قلبم را هنگام دیدن مردی حس کنم، اما همچنان قلبم سرد است. خالی از هر خیال سکر آور! باید تکانی به خودم دهم. زندگی ام چقدر جدی است. دلم کمی کارهای بیهوده می خواهد. کارهای بی فایده مثل گشتن در خیابان، خندیدن با دختران همسن خودم، دیدن سریال های بی سر و ته، خرید رفتن. کاش مریم زنده بود! بهترین دوست زندگی ام. دختر خاله ای که بعدها با ازدواجش با جاوید به من نزدیک تر از همیشه شد. به خودم فکر کردم. به نیکویی که همه می شناختند و با چیزی که خودم می شناختم فرق داشت. راستی فردا شب رفتار نوید با کارن چطور است؟ اولین بار به کارن بی محلی کرد و سعی کرد نزدیک من باشد. دومین بار از من فاصله گرفت اما سعی کرد کارن را در نظر من بی تجربه یا بی دانش نشان دهد. چرا رفتار نوید با کارن برای من مهم است؟ چرا هر بار که به کارن فکر می کنم فکر نوید هم در کنارش پر رنگ می شود. فردا که شرکت تعطیل است می روم خرید. کمی خیابان گردی هم می کنم. مثل بقیه دختران به آرایش و لباسم هم فکر می کنم. باید به آرایشگاه هم بروم و دستی به ظاهرم بکشم. دلم یک دفعه هوس تنوع می کند. دوست دارم فردا کمی در چهره ام تغییر ایجاد کنم. به هیچ کجای زندگی بر نمی خورد اگر من هم گاهی اسیر روزمرگی های سطح پایین شوم.

عصر با مامان می روم خرید. دلم می خواهد خرید کنم. کمی کمتر فکر کنم. کمی کمتر زندگی را جدی بگیرم. کمی کمتر به خودم سخت بگیرم. ویترین های لوکس، کفش های رنگ و وارنگ، مانتو و لباس های شیک، عطر و لوازم آرایش مارک. کمی بی خیالی که چاشنی حالم کنم. می توانم از خرید کردن لذت ببرم. ذهنم را از گانت چارت پروژه ها بیرون می کشم. باید از روزم لذت ببرم. هر چه دلم می خواهد می خرم. مامان هم از خوشی من شاد می شود. هوس می کنم برای مامان خرید کنم. هر چه سعی می کند جلویم را بگیرد یا خودش حساب کند اجازه نمی دهم. خرید کردن برای مادرم بیشتر از آن که او را خوشحال کند مرا خوشحال می کند. سرویس لوازم آرایش کاملی می خرم. سعی می کنم به پولی که پرداخت می کنم فکر نکنم. چه کسی از یک ساعت بعدش خبر دارد؟ سرخوش از شادی های سطحی به خانه بر می گردیم. دلخوشی من به مامان هم سرایت کرده. از عصر که بیرون رفتیم لبخند از لبش دور نشده. در حال رانندگی، حواسم هست که دارد به من نگاه می کند.

-نیکو! نظرت چیه هفته آینده سیمین خانوم رو دعوت کنیم؟

باز هم سیمین و طناز، باز هم دوئل های پنهان. باز هم مراوده بی تناسبی که علتش را نمی دانم. می دانم لحنم، نارضایتی ام را فریاد می کند.

-ما که چند روز پیش خونه اشون بودیم. چه خبره حالا؟

-آخه همون شبی که خونه اشون بودیم از نوید برای مطب جدیدش شیرینی خواسته بود. نوید هم گفته بود باشه. یه شام مهمونتون می کنم. میگم بذاریم برای همون شیرینی مطب نوید.

چه مادر خوش قلبی دارم من!؟ دلم می خواهد سوالی که سال ها ذهنم را مشغول کرده بپرسم.

-میگم مامان خاله نوید چه ربطی به ما داره این همه باهاش رفت و آمد داریم؟ خیلی خوشمون میاد ازشون؟

مامان لبخند مادرانه ای می زند. آهی هم به لبخند زیبایش اضافه می کند.

-سیمین تنها فامیل مادری نویده که براش مونده. دایی اش که ایران نیست. انصاف نبود نوید رو ازش دور کنیم. به خاطر نوید هم باهاشون رفت و آمد می کنیم. حالا نظرت چیه برای هفته بعد دعوتشون کنیم؟

romangram.com | @romangram_com