#تنهایی_رها_پارت_95

یک قدم داخل شد

_جانم چیه عزیزم چیزی لازم دادی؟

_نه آقا حسن رفت؟

_بله رفت.

_خیلی ناراحت بود سعید خنده ای کردو با شیطنت گفت:

چیه دلت براش تنگ شد؟

هه هه هه...نه خوشحال بودمی گفت:شما چشم منو به اطرافم باز کردید حالا بهتر می تونم همسر دلخواهم را پیدا کنم.اونم رفت پی سرنوشت خودش.

با ناراحتی لبمو جمع کردم و گفتم:

_سعید ازت ممنونم تو خیلی به من کمک کردی چن

د هفته میشه که دانشگاه نرفتم می ترسم این ترم مشروط بشم تازه اگه مشروطم نشم هیچ استادی اجازه نمیده برم سرکلاس اخه خیلی غیبت کردم با خنده ی شیرینی جواب داد

_نگران نباش به آقای محسنی زنگ زدم گفتم که مریضی تازه گواهی پزشکم که داری بیخودی نگران نباش.

_باشه سعید چطوری این همه محبت رو جبران کنم؟

سعید خنده ای کرد وخم شدو گونمو محکم بوسید

- خواهش می کنم وظیفه بود توام به موقعش جبران می کنی...اگه من پشتت نباشم کی باید حمایتت کنه

_چکار کنم؟جبران چطوری؟

_خب معلومه تو که می دونی دل ما پیش دوستت گیرکرده کمک کن زودتربه عروسی بگیریم



romangram.com | @romangram_com