#تنهایی_رها_پارت_92
این بار که چشم باز کردم سرم به دست داشتم و اکسیژن به دهان خودم دیدم حال خیلی بدی داشتم.تواون حال یک دفعه به یاد سعید افتادم دلم لرزیدبه شدت از جام پریدم سرم از دستم کنده شده و خون راه گرفت اکسیژن را از خودم جدا کردم جیغ کشیدم
-سعید سعید کجایی سعید بازانو به زمین افتادم و اشک امانم را نمی داد.مامان که با سر وصدای من وارد اتاق شد با دیدن من هراسان به طرفم آمد و به صورتش کوبید خدا مرگم بده رها رها دخترم چرا افتادی زمین پاشو مادر و با فریاد دکتر رو صدا کرد.
_دکتر...دکتر
.چرستار یکی بیاد
من فقط می گفتم:
سعید سعید کجاست ؟
اشک می ریختم بدنم می لرزید.
_آرام باش دخترم سعید حالش خوبه بخدا خوبه.
_پس کجاست شما دروغ می گین حسن سعید روکشته راستشو بگو مامان.
_نه دخترم این چه حرفیه حسن زورش به مورچه ام نمی رسه چه برسه به
سعیدبعد فریاد زد
-پرستار پرستار
با آرام بخشی که پرستار به من تزریق کرد به خواب رفتم ولی خوابی آشفته نمیدانم چقدر طول کشید تا بیدار شدم.
دوباره به یاد سعید افتادم و به اطراف نگاه کردم.سعید کنارم نشسته بود دستهامو می فشردو گونه ها و لبشو تند تند به دستم می زدو می بوسید وآرام اشک می ریخت.می خواستم دستگاه اکسیژن را از دهانم بردارم که سعید متوجه منظورم شد وگفت:
_من حالم خوبه وهیچ اتفاقی برام نیفتاده باور نمی کنی نگاه کن
romangram.com | @romangram_com