#تنهایی_رها_پارت_90


بسم الله الرحمن الرحیم و...با صدای عاقد روحم سبک شدو آماده پروازحسن خوشحال بودومن ناراحت و نگران.دنیا کنار گوشم گفت:

_رها طولش بده تا اونجایی که راه داره باشه..هرچقد به آذین زنگ میزنم دردست رس نیست..

_باشه سعی می کنم دنیا توهم دعا کن

سعید کجایی دینا از من بدترکنارم ایستاده بودو مدام صلوات می فرستاد .شماره می گرفت احساس پوچی می کردم هر لحظه برام یکسال بودقلبم داشت ازسینه بیرون می زد.چشمام تار می دیدو به زور پلک هامو بلند می کردم.بار اول عاقد خطبه را خواندو من جوابی ندادم بار دوم هم تکرار کردو من جواب ندادم این دوبار فعلا رفتم گل بچینم برای بار سوم دیگر بهانه ای نیست نه از گل خبریه نه از گلاب باید بله رو گفت ای خدا چکارکنم آخرین امیدم سعید بودکه نیامد بار سوم خطبه تمام شدو سکوت حاکم و من چیزی نگفتم.مامان وخاله ریحانه ومادر حسن هرسه با هم گفتند

رها رها زود باش دیگه چرا نمیگی بله

دهنم قفل شده بودو قدرت باز شدن نداشت حسن نگران به من نگاه می کرد و منتظر بوددر این حین صدای فریادهای بلندی به گوش می رسید.. آره صدای سعید بودکه با بابا درگیر شده بودمی خواست وارد پذیرایی بشه که بابا وشوهر خاله ریحانه مانع می شدند

-بزارید برم داخل منو دک کردی که رهامو بیچاره کنید

صدای سعید روح خستمو جلا داد بابا گفت

-سعید بسه آبروریزی نکن بزار کار تمام،بشه

سعید غرشی کرد

-چی تمام بشه رها این پسرو نمی خواد

شوهر خاله صداشو بالا برد

-اصن بابای دختر باید راضی باشه تو چرا شلوغش می کنی؟

سید دست زد به سینشو هولش داد عقب ونعره کشید رگ گردنش بدن وصورت سرخ شده بود

-اصلا به توچه ؟این وسط چه کاره ای بیجا کردی برای خواهرمن تصمیم گرفتی

روبه جمعیت چرخید


romangram.com | @romangram_com