#تنهایی_رها_پارت_86
_ای بابا همین باغی که سیزده بدر رفتیم دیگه راهی نیست همش یک ربعه
_سرم را با علامت فهمیدن تکان دادم و مایوسانه گفتم:
_اما آذین اونجا رو بلد نیست.
_صدف گفت این که نگرانی نداره من باهاش میرم فقط شما کمی طولش بدین تا ما برگردیم.
_آذین و صدف هر دو با سرعت از خانه بیرون رفتن تنها روزنه نجاتم برگشتن سعید بود..خدایا کمکم کن تا از این همه گرفتاری خلاص شوم.
مامان وارد اتاق شد
- دخترا کارتون تمام نشده پس صدف و آذین کجان؟
_من و دنیا یک لحظه رنگ باختیم که دنیا سریع به خود آمد وآب گلویشوقورت داد
-چیزه ..رفتن برای موهای رها تافت بیارن اخه خاله بدون تافت که نمیشه تازه هنوز ساعت سه وقت داریم.به سرعت موهامو به هم ریخت تا از اول درست کنه
- خاله جان ساعت چهار عاقد میاد دیگه
مامان سرشو تکون داد
- هیچی ولی آخه مهمونا اومدندباید عروس بیاد بین مهمونا زشته به خدا زود باشید
موهاش خوب بود چرا خرابش کردی؟
_باشه خاله سعی می کنم حالا شما برید به مهمونا برسید.
مامان نگاهی به من انداخت وبا ذوق خندید
- ماشاالله دخترم چه زیبا شده توی فامیل تکه چشم حسودت کور
romangram.com | @romangram_com