#تنهایی_رها_پارت_85
- کاش سعید می آمد و منو از این بدبختی نجات می داد
هر سه ی اونها اشک در چشمانشان حلقه زده بود.
آذین محکم بغلم کرد
_رها آرام باش اگه می دونستم سعیدکجاس خودم می رفتم دنبالش.
با این حرف آذین فکر در ذهنم جرقه زد.دستاشو فشردم
_راست میگی ؟
رو به دنیا کردم
_دنیا میشه بری از زیر زبان پدر یا مادر بکشی که سعید کجاست؟
_اره شاید بتونم کمی صبر کن
دنیا رفت و منو صدف و آذین هرسه شروع به دعا کردیم خدایا کمکم کن.بعد از چند دقیقه دنیا خوشحال برگشت و گفت:
_فهمیدم رها فهمیدم سعید کجاست.
_کجاست زودباش بگو دیگه جونم به لبم رسید.
آذین وصدف از من نگران تر گفتند:
-زود باش دیگه بگو دیگه.
_ای بابا صبر کنیدمی گم بعد از کمی سکوت خیلی آرام و شمرده گفت
_رفته باغ آقای امیری
_کدام باغ؟
romangram.com | @romangram_com