#تنهایی_رها_پارت_83
صدف شونه هامو ماساژداد
-رها ؟واقعا دوسش نداری ؟
تیز نگاهش کردم
-الان من شبیه اوناییم که عاشق شوهداشونن ؟چی میگید شما ؟
اشکم جاری شد ادامه دادم
نکه نمی خوامش این عقد وازدواج به میل من نیست چه کنم که کسیو ندارم کمکم کنه
بادستمال کاغذی روی میز آرایش اشکمو پاک کردم دنیا که کنارم نشسته بود گفت:
_رها جان نگران نباش خدا بزرگه کمکت می کنه.
اخه نمی دونم خاله چرا انقدر بی منطق شده؟چطور راضی شدبارها این کار رو بکن
صدف ناراحت تر از دنیا گفت:
-دیگه گریه نکن رها ببین ریملت دوباره ریخت توی صورتت کمی آرام باش
_اخه چطور آرام باشم بابا ومامان من دارن دستی دستی منو بدبخت می کنندهمش مقصر خاله ریحانس با این فامیل های عتیقش نمی زارم به خواستشوت برسند اگه لازم باشه خودمو می کشم.
هرسه باهم گفتن:
مگه دیونه شدی دخترآذین گفت:
_ببین رها هرکی سرنوشتی داره سر نوشت توام این بوده.
_عصبانی شدم و گفتم:بله خانوم تورو به زور شوهر ندادند معلومه دیگه تو که به مراد دلت که سعید بود می رسی و من.دیگه ادامه ندادم و سکوت کردم
_آذین ناراحت گفت:
romangram.com | @romangram_com