#تنهایی_رها_پارت_82
_فقط چی بگو گوش می کنم؟
_فقط قبل عقد کمی فکر کن من به درد زندگی با تو نمی خورم.
سرش را پایین انداخت و آه عمیقی کشید باچشماش تمام صورتمو برانداز کرد
- باشه من نظرم عوض نمی شه من تو رو دوست دارم.توهم برو خودتو آماده کن بعد ازدواج کاری می کنم که منو دوست داشته باشی...نمی زارم یک لحظه ناداحتی بکشی کاش درد می کردی چقدر خاطرتو میخوام ...خداحافظ
بعد رفتنش به اتاقم پناه بردم و با صدای بلند زار زار گریه کردم.آه سعید داداشم کجایی اگه تو اینجا بودی وضع من بهتر بودنکنه سعید هم دوست داره من زن حسن بشم به همین خاطر رفته.
مادر وسایل رو که همه تو پذیرایی پهن شده بودن جمع کرد و می گفت:
- بسه دیگه دختر گریه نکن پسر به این خوبی ببین چه سلیقه ایی داره چه چیزای قشنگی خریده دختر اخه میخوای تا کی لج کنی
بدون اینکه به حرفهای مادر توجه کنم به گریه خودم ادامه دادم قلبم به شدت درد می کردو قدرت حرکت را از من گرفته بود نمی خواستم قرص بخورم...تا چند ساعت دیگه من زن عقدی حسن بودم.
ناهار هم به زور مامان چندقاشق خوردم طولی نکشید که خاله ها و عمو، دایی وچند خانواده از مهمانهای حسن جمع شدند...دل تودلم نبود اظطراب سرارسر وجودمو گرفته بود هرچقدر مادر حسن و دیگرات اصرار کردند به آرایشگاه نرفتم از اونجا که آذین آرایش کردن را مثل آب خوردن بلد بود به اصرار اجازه دادم تا منو آرایش کنه دختر خاله هامم به بهش کمک کردن در حین آرایش چندبار اشکم سرازیر شد و آذین بیچاره مجبور می شد از اول شروع کنه
دنیا وصدف وآذین هرسه از وضعیت من ناراحت بودند
-روکردم به آذین
-آذین چرا بهت زنگ زدم نیامدی پیشم من کم برای تو سعید تلاش کردم به هم برسین
آذین با شونه ی تو دستش بازی می کرد
-راستش مامانت زنگ زد گفت نیام
سری ازروی تاسف تکون دادم
-واقعا خانواده ی من دست هرچی دشمنو از پشت بستن
romangram.com | @romangram_com