#تنهایی_رها_پارت_8
_خیلی ممنون خداحافظ.
همراه آذین از مغازه خارج شدیم به در خروجی که نزدیک شدیم یه دفعه قلبم تیری کشیدبدون توجه به اطراف به زمین نشستم آذین با دست پاچگی کنارم نشست
– رها چی شد حالت بده زیر بازوم رو گرفت وکمک کرد تا از جام بلند شدم مغازه دار صندلی ایی با عجله کنارم گذاشت وگفت :
– بفزمایید چند لحظه بشینید به کمک آذین روی صندلی نشستم مرد جوان که حالا اسمشو میدونستم جلو امد گفت:
_خانوم ناراحتی شما چیه؟
_همینطور که دستم را روی قلبم گذاشته بودم
– هیچی چیز مهمی نیست.
_
آذین جواب داد
–کمی ناراحتی قلبی داره البته وقتی عصبی میشه اینطوری میشه.
_مرد جوان چندبار سرش رو به پایین تکان داد
–که اینطور شما نباید زیاد عصبی بشید به خاطر پول این کاربنها خیلی به خودت فشار آوردی.
_سرم رو بلندکردم یک لحظه نگاهم بانگاه کهربایش گره خورد
– نخیر من عصبی نشدم از جا بلند شدم رو به آذین کردم
– آذین حالم خوبه بریم دیگه.
_واقعا خوبی میتونی راه بری؟
romangram.com | @romangram_com