#تنهایی_رها_پارت_79
_رها جان نگران نباش خدا بزرگه کمکت می کنه.
اخه نمی دونم خاله چرا انقدر بی منطق شده؟چطور راضی شدبارها این کار رو بکن
صدف ناراحت تر از دنیا گفت:
-دیگه گریه نکن رها ببین ریملت دوباره ریخت توی صورتت کمی آرام باش
_اخه چطور آرام باشم بابا ومامان من دارن دستی دستی منو بدبخت می کنندهمش مقصر خاله ریحانس با این فامیل های عتیقش نمی زارم به خواستشوت برسند اگه لازم باشه خودمو می کشم.
هرسه باهم گفتن:
مگه دیونه شدی دخترآذین گفت:
_ببین رها هرکی سرنوشتی داره سر نوشت توام این بوده.
_عصبانی شدم و گفتم:بله خانوم تورو به زور شوهر ندادند معلومه دیگه تو که به مراد دلت که سعید بود می رسی و من.دیگه ادامه ندادم و سکوت کردم
_آذین ناراحت گفت:
-رها من منظوری نداشتم باور کن
دستو به علامت سکوت بالا بردمو اخمی به پیشونیم نشست این حرف آذین برام سخت بود
-بسه دیگه چیری نگو آذین خدای منم بزرگه
همه سکوت کردیم فضای اتاق برام سنگین بود دوست داشتم همین الان بمیرم
خاله آذر با عجله وارد شد
-بچه ها چکار می کنید؟
مهمونا آمدند یکی دوساعت دیگه عاقد میاد.نگاهی به من انداخت و گفت:وای رها چقدر خوشکل شدی مبارکت باشه عزیزم اگه میرفتی آرایشگاه چی میشدی؟
romangram.com | @romangram_com