#تنهایی_رها_پارت_72


- حالت بهتر شده؟

_از گرفتن گل خودداری کردم و جوابش را ندادم که مامان واسطه شد و گل را محکم به سینه ام فشردو گفت:

- بله بهتر شده بفرمایید بنشینید

بابا تعارف کرد باهم نشستن روی مبل سه نفره

بابا- به به آقای دامادخب چکار کردید ؟

حسن سرشو به طرف من کج کردو لبخندی زد دوباره به طرف بابا چرخید

-محضر برای فردا بعدظهر ساعت چهارونیم نوبت داده و اگه اجازه بدین همینجا مراسم برگزار بشه

بابا لبخندی زد

-الحمدالله خوشبخت بشید.اینجا منزل خودتونه آقا حسن

من که به زور روی مبل جام شده بودو می خواستم آون فضای خفقان آورو ترک کنم ترک کنم که حسن به باباگفت:

_اگه اجازه بدین فردا صبح بریم برا رها خانوم کمی لباس و وسایل مورد احتیاج بخریم

پدر نگاهی به مادر انداخت وگفت:

- بله بله اختیار دارید.حالا زیادخرید نکنید تا عروسی وقت زیاده.هنوز حرفهاشون تمام نشده بود که از جام بلند شدم که به اتاقم برگردم مامان چشم غره ای به من رفت

- دخترم داریم برای خرید فردای تو صحبت می کنیم کجا میری؟

کلافه شده بودم ازاین رفتار بابا ومامان چطور اینقد راحت زندگی منو به بازی گرفتن

شانه هاموبالا زدم


romangram.com | @romangram_com