#تنهایی_رها_پارت_71

-به کی زنگ زدی به سعید زنگ نزن نمی تونه جواب بده اونجا انتن نمیده

بی توجه به حرف مامان

-نترس سعید نبود

هوا درحال تاریکشدن بود که صدای زنگ خانه بلند شدته دلم امیدوار شدم شاید سعید باشه

مامان آیفون را برداشت

_بله...

_به به آقا حسن شمایید بفرمایید.

رو به من کرد وگفت رها جان آقا حسن آمده.

_با عصبانیت پاهامو کوبیدم زمین به مسخره گفتم:

- آقا حسن چقدرم بهش میاد آقا باشه.

از صبح تا حالا دعا کرده بودم جواب آزمایش بد بشه تا مانع ازدواجمان بشه این آخرین روزنه ی امیدم بود.

ولی وقتی چهره ی خندان حسن را با گل و شیرینی دیدم به کلی نا امید شدمودنیا آوارشد روی سرم بابا ومامان رفتن پیشوازش وبی من همچنان رروی صندلی میز تلفن نشسته بودم

باب- بهبه آقا حسن خوش آمدید

حسن-سلام ممنون

مامان -سلام خوش آمدی

حسن ممنون راستش جواب آزمایشو گرفتم

بعد از سلام واحوالپرسی به طرفم آمد و گل رو به طرفم گرفت لبخندی زد

romangram.com | @romangram_com