#تنهایی_رها_پارت_70


- رها جان حالت خوبه بهتر شدی؟

اخمی کردم

-خوبم.. حسن چرا دست از سرم برنمی داری؟نفهمیدی هیچ علاقه ای به تو ندارم ؟

باکلافکی دستای مشت شدمو کوبیدم روپام

-تورو خدا دست ازسرم بردار

نشست روی صندلی روبروموبه صورتم خیره شد

_من دوستت دارم باور کن بدون تو زندگی برام مفهومی نداره چه کنم از وقتی که تورو دیدم دنیا برام عوض شده دیونت شدم.

_با صدای ضعیف و بی جون گفتم:

_هه هه تو که همه ی دنیارو از چاقو وکتک می ترسونی از کی تا حالا محبت کردن رو یاد گرفتی

اخمی کرد

_ولی رها من همیشه عصبانی نیستم تازه به دروغ گفتم که قاچاقچیم این حرفو یکبار دیگه بهت زدم میخواستم بترسی و به من جواب بله بدی باشه تو فعلا حالت خوب نیست هر چی تو میگی درسته.

از جا بلند شد نگاهی به من انداخت و خارج شد.

_بعد از رفتن حسن و مادرش سوپی رو که مامانبرام درست کرده بود به زور خوردم و بعد قرصمو خوردم به طرف گوشی تلفن رفتم و یکبار دیگه شماره مطب دکتر رو گرفتمدستام می لرزید وقلبمم تندتند میزد

_الو بفرمایید؟

_منشی بود باز ناامید از همه جا گوشی رو زمین گذاشتم صدای دیروزش را که خیلی آرام و دلنواز بودباز توذهنم تجسم کردم حتی فکرش من مجنونو آرام می کرد.

مامانزود آمد جلو


romangram.com | @romangram_com