#تنهایی_رها_پارت_65

_سلام

_جوابی ندادم و به میز تحریر خیره شدم آمد و کنارم روی تخت نشست سریع از جام بلند شدم و روی صندلی نشستم با پررویی و بی ادبی شروع به حرف زدن کرد..



دهن بدبوشو باز کرد با دندان های زردش چشماش قرمز و بی ریخت بود با خنده گفت:

_توام مثل من خوشحالی دیگه چیزی نمونده که مال من بشی رها خانوم من هر چه میخوام باید به دست بیارم و حالا تورو می خوام حتی اگه خودتم نخوای

اخمی کردم و با عصبانیت گفتم:

- آخه چه خوشحالیی ؟توهمین خیال باش من مال تو نیستم اصلا کمی به خودت توی آینه نگاه کن تو اصلا مال این حرفا نیستی که من زنت بشم من اگه بمیرم نمیزارم دست تو به من بخوره میگی نه امتحان کن.

از شنیدن این حرفا خشم تو صورتش نشست و با عصبانیت از جاش بلند شد

- گوش کن دختر خانوم دیگه کار از این حرفا گذشته شنبه آزمایش یکشنبه عقد تودیگه نمی تونی کاری بکنی ما قرارامونو گذاشتیم

با این حرف بیرون رفت و کوهی از غم و اندوه بر سرم ریخت ..واقعا بی پناه بودم نه پدری که درکم کنه نه مادری که نوازشم کنه نه سعید که به او تکیه کنم تنهای تنهابودم

همه دست به دست هم داده بودندتا منو بدبخت کنندشاید این سرنوشت من بودسرنوشتی شوم وسرد..بی رمق روی تخت افتادم یعنی من یکشنبه به عقد این مرد چندش آور در میام خدایا چرا کسی با فریادم نمیرسه؟خدا خلاصم کن

یک دقیقه طول نکشید که حسن برگشت با عصبانیت وخشم به طرفم آمدو چانه ام راگرفت و از جا بلندم کردبادوهامو به چنگ گرفت ببین دختر تومثل کبوترکوچکی هستی که توی دستای من اسیری و راه فراری نداری پس بیخودی تقالا نکن پرو بالت زخمی می شه

خوبه اینو بدونی چرا پدر ومادرت ازمن وحشت دارندحتما بهت چیزی نگفتن که انقدر جلوی من بلبل زبانی میکنی من ی قاچاقچی خطرناکم که هزارتا مثل پدروداداشت زیر دستم کار می کنند اونا حق دارند که از من بترسند اگه تو زنم نشی هردوشونو می کشم و توروهم به زور می برم فهمیدی؟

به سرعت چانه ام را از دستش جدا کردم و بارزومو ازدستش عقب کشیدم فریا زدم

- در خروجی از اونوره من از تو نمیترسم گم شو بیرون

با فریادی بلند گفتم بیرون.....برو بیرون گمشو بروبیرون.

پوز خندی زد

romangram.com | @romangram_com