#تنهایی_رها_پارت_60


روی تختم نشستم سرم خیلی درد می کرد به درد قلبم توجهی نکردم و از اینکه باید قرص بخورم سرپیچی کردم دلم میخواست بمیرم ای کاش ایمانم ضعیف می شد تا به زندگی بی ارزشم خاتمه بدم چی می شد امین رو پیدا کنم و با او عروسی می کردم آه امین عزیزم فقط به امید دیدن تو زنده ام تو کجایی اصلا به من فکر می کنی؟ اصلا می دونی که چقدر پریشانم وگرفتار..توکجایی که دردورنج منوببینی..تو کجایی که ببینی چقدر حقیرم کردن وبی ارزش..

کاش پیکی خبر اندوهمو به تو می رساند.

کاش می دانستی چقدر دوستت دارم.

با یکبار دیدنت دلباخته شدم تو دکتر وطبیب من شدی و قلبم از به یاد آوردنت آرام می شه

چیزی به شب نمانده بود متوجه صدای پدر ومادر شدم که مادر به پدر گفت سعیدو فرستادی؟

_آره ف



رستادمش راضی نبود ولی به هر کلکی بود ردش کردم رفت

خاله که هنوزخونه ما بود گفت - خوب شد برای سعید بهانه ایی جور کردیم و گر نه امشب خون راه می افتاد.سعید گفته بود اگه پاشوبزاره تو خونه این دفعه خونشو می ریزه.

_خب کی بر می گرده؟

_پدر گفت ی چهار پنج روز طول می کشه.تا اون موقع رها به عقد حسن در آمده و سعید دیگه نمی تونه کاری بکنه آروم می گیره.

سرم گیج می رفت انگار خالی از هر حسی شدم خدایا تنها پنام امیدم.. سعید رو کجا فرستادی ای خدا چکار کنم ؟به تو پناه می برم...پشت در نشستم وآرام ارام به حال زارم گریستم

بلندشدم دنبال گوشیم گشتم ..ای وای روی اپن جامونده باباو مامان با دست خودشون داشتن منو به قتل گاه می فرستادند..



چطورمی توانم چشمهای زیبا قد بلند وبازوان قوی دکتر رو فراموش کنم چشمم وبستم

تا یکبار دیگه چهره زیبایش را به یاد بیاورم...چهره ای که بایک بار دیدن دلباخته اش شدم ...آهی عمیق وجپر سوز زدم


romangram.com | @romangram_com