#تنهایی_رها_پارت_6


_بله مگه شما نماینده نیستید خواهش میکنم این کار رو انجام بدید.

_چرا خانم ولی...

–ولی نداره یکی از بچه ها رو با خودت ببرتا تنها نباشی از توی کیف مقداری پول در آورد اینم پول مثل اینکه از بالای سر سطلی آب روم ریختند گفتم:

–ب ب ببخشید استاد حالا کاربن خیلی لازمه

_بله دخترم شما بایدطرح رو با کاربن روی کوزه های سفالی بکشید.

_خیلی لازمه

_با ناراحتی واضطراب نگاهی به آذین انداختم سرم رو چند بار تکان دادم زیر لب گفتم:بفرما بیا درستش کن اگه اون مرد جوان توی مفازه باشه چی اونوقت چکار کنم.آذین که از دل من خبر داشت گفت – خانم اگه اجازه بدین من همراهش میرم .

_باشه فقط سعی کنید زود برگردید.



هردو از مدرسه خارج شدیم .عصبانی گفتم:

-– با اینکه استاد جلیلی رو خیلی دوست دارم اما از این کارش خیلی بدم آمد حالا چه اجباری بود منو بفرسته اه خیلی اعصابم خراب شد

آذین سعی در آرام کردنم داشت.

_رها جان حالا کاری که شده اینقدر به خودت فشار نیاربرای قلبت خوب نیست.من چندبار به این مغازه رفتم ولی اون مرد جوان رو اونجا ندیدم شاید مهمانش یا دوستش بوده

_با حرف های آذین کمی آرام شدم.کمی دلهره داشتم بعد از چند دقیقه به اونجا رسیدیم کمی در مفازه ایستادم ولی باید داخل مغازه می شدم اول آذین وارد شدومن به دنبالش با نا باروری اورا در داخل مغازه تنها دیدم ومغازه دار نبودهر دو نگاهی به هم انداختیم و جلو رفتیم مرد جوان از جایش بلند شد

– بفرمایید میتونم کمکتون کنم.آذین سریع جواب دادبله – البته ببخشید آقا کاربن زرد یا سفید دارید؟

کمی داخل قفسه هارو نگاه کرد و بسته ایی خارج کرد و روی شیشه ویترین جلومون گذاشت – سفید نیست ولی زرد هست


romangram.com | @romangram_com