#تنهایی_رها_پارت_5

_ از اون مرد جوان مگه چیزی دیدی؟

دوباره چهره مرد جوان جلوی چشمانم ظاهر شد و گفتم:

احساس کردم که به من خیره شده منم از اینجور نگاه ها بیزارم.

_آذین به نظر تو او واقعا به من خیره شده بود یا نه نگاهش به طرفم بود وفکرش جای دیگه؟

_آذین که لیوان آب در دست داشت گفت -ای بابا توام به چه چیزایی فکر میکنی اصلا از کجا معلوم به تو خیره شده بود.

کمی ابروهایم را درهم کشیدم وگفتم

-راست میگی ها ولی نمیدانم از وقتی که مفازه رو ترک کردم یک لحظه از فکرش خارج نشدم.

_آذین با خنده شیطنت آمیزی گفت:خانم خانما نکنه عاشق شدی؟

قه قه ای زد

_ا..آذین این چه حرفیه که میزنی میدونی که من با این کارا مخالفم حالا میگی عاشق شدی؟

-خب حالا ناراحت نشو شوخی کردم

با این حرف آذین هردو سکوت کردیم و من در سکوتم صورت مرد جوان را تجسم کردم.بعد نیم ساعت کلاس شروع شد.بچه ها مدل های جدیدی برای نقاشی روی سفال آماده کرده بودند استاد برای کار جدید به کاربن احتیاج داشت چون من نماینده کلاس بودم از من خواست که به دفتر مراجعه کنم تا کاربن بگیرم.اما متاسفانه کاربن تمام شده بودبه کلاس برگشتم.

_ببخشید خانم مدیر گفتن که کاربن نداریم.

استاد از جاش بلند شد وگفت:

-یعنی چه من حاضر نیستم به خاطر اینکه کاربن نیست کارم عقب بیفته شما باید امروز کارتون رو شروع کنیدبرو به سرایدار بگو تا بره از بیرون تهیه کنه به ناچار از کلاس خارج شدم تا سرایدار مدرسه رو پیداکنم که ناظم گفت برای کار اداری رفته بیرون دوباره به کلاس برگشتم.

_ببخشید میگن سرایدار رفته بیرون.

خب عیبی نداره شما برید واز همین لوازم التحریری نزدیک مدرسه بخرید با تعجب چشمانم رو باز کردم خانم من برم.

romangram.com | @romangram_com