#تنهایی_رها_پارت_46


_یعنی چه ؟

صدای فریادش به گوش می رسید

-آقا دخترت خیلی دلش بخواد که پسرم نگاهش کنه هنوز در حال فریاد زدن بود که آقای محمدی گوشی رو گرفت و با آرامش گفت:

_سلام علیک آقای آزادی من شرمندم از شما معذرت می خوام به بزرگی خودتون ببخشید.پدر از حرف آقای محمدی خوشش آمد خوبه حالا ی آدم منطقی هست تو خونشو..

-خواهش می کنم ولی دختر من حالش خیلی بده آقا زاده ی شما نباید این کار رو می کرد.

_خلاصه من خیلی شرمندم ببخشید.

باکمی معذرت خواهی و حرفهای دیگه مکالمه تمام شد.

از اینکه پدر زود کوتاه آمده بود عصبانی شدم وبا خودم گفتم یعنی به این راحتی موضوع تمام شد یعنی من ارزشی ندارم همینطور که با خودم کلنجار می رفتم دیگه چیزی نفهمیدم چشم که باز کردم چهره نگران سعید ومادر رو دیدم که با محبت به من خیره شده بودن با صدای ضعیف گفتم:

- سعید حالم خیلی بده اون اون خیلی بی ادبانه با من برخورد کرد.

سعید آرام موهایم رانوازش کرد

_آرام باش رها جان اگه یک بار دیگه مزاحمت بشه خودم حالشو می گیرم.

شب سختی رو سپری کردم شبی پر از درد واضطراب نزدیکای صبح بود که به خواب رفتم وقتی بیدار شدم از اتاق خارج شدم..مامان که مشغول پختن غذا بود با دیدن من جلو آمدلبخندی زد

- به به دختر گلم بیا عزیزم بیا بشین اینجا

با کمک مامان روی صندلی نشستم مادر لیوان شیری آورد -بیا دخترم بخور

لیوانو پس زدم

- نه مامانی میل ندارم.


romangram.com | @romangram_com