#تنهایی_رها_پارت_42


_آذین از شدت تعجب چشماش گرد شده بود و گفت کی بود رها می شناسیش؟

_با بی حالی جواب دادم آره بابا توی جشن دختر خاله ریحانه دیده بودمش زشت و بی ترکیب،بی ادب مادرشم از خودش بدتر بود.

_ا مگه مادرشم حالا باهاش بود ؟

_نه بابا توام مادرشو توی اون جشن دیدم نمی دونم آدرس خونه مارو از کجا پیدا کرده.

_خوبه دیگه بهش فکر نکن همه چی درست میشه.

_امیدوارم ولی اگه ی بار دیگه سر راهمو بگیره به سعید می گم.

آذین با عجله و شتاب گفت نه رها تورو خدا نه می ترسم بلایی سر سعید بیاره.

_چیه خانوم نگران سعید شدی

_اره رها می ترسم آدم بی سرو پایی باشه.

به فکر فرو رفتم

- اره راست می گی.

_موقع برگشتن به خونه باز متوجه حضورش شدم سرم داغ کرده بود تمام مدت در تعقیبم بوده سر خیابان ایستادم و منتظر ماشین شدم با خودم کلنجار می رفتم شانس منو ببین ماشینم نیست خدایا چکار کنم در حالی که با خودم حرف می زدم جلوی پام ایستاد با خنده ای که اصلا به دل نمی نشست گفت:

بفرمایید بالا.

_با عصبانیت و صدای بلند جیغ زدم.

_بیشعور مگه نگفتم دنبالم نیا؟

با آرامش مسخره جواب داد.


romangram.com | @romangram_com