#تنهایی_رها_پارت_34
_به به دست شما درد
نکنه رها جان تو جشن فارق التحصیلت شرکت کنمایشالاسعید جان ان شاالله تو جشن عروسیت برقصم خاله.
سعید از خجالت دستی به موهای پرپشت وخرمایش کشید
-خیلی ممنون خاله جان قابلی نداشت.
_چند دقیقه بعد هردو از منزل خاله خارج شدیم.
_روز امتحان کنکور فرارسید فردا باید سر امتحان حاضر می شدم و نتیجه زحتمو روی ورق پیاده کنم دلم پراز اضطراب وآشوب بود به چشمانم خواب نمی رفت و یار همیشگی من سعید از نگرانی و تشویش من آگاه بود کنارم روی تخت دراز کشید و دستی به گونه ام کشیدونوازشم کرد
_رها می دونم چقدر اضطراب داری منم مثل تو بودم ولی خدا کمکم کرد توام خدا رو داری تازه خیلی زحمت کشیدی نترس با اعتماد به نفس برو سر امتحان
_به سقف اتاق خیره شدم و گفتم:
_سعید به نظرت به آرزوم می رسم تو شاهدی که حتی یک لحظه از وقتمو هدر ندادم تمام مدت تلاش کردم حتی موقع حمام رفتن چند جزوه داخل نایلون فریزرمی گذاشتم و توی حمام مطالعه می کردم.
_سعید دستشو دور گردنم حلقه کردوپیشونیمو بوسید
- رها جان آرام باش تو باید مثل اسمت رها وآزاد باشی نباید خودتو با این نگرانی های بی مورد اسیر کنی رها من امیدوارم که تو حتما قبول میشی حالا چشماتو ببند وآرام بخواب فردا باید بافکر آرام سر جلسه حاضر بشی نه با چشم خواب آلود بخواب خواهر کوچلو وقشنگم بخواب
پیشانیمو بوسید و به تخت خوابش برگشت از دلداریهاش آرام شدم و به خواب رفتم صبح سعید قبل از من بیدار شده و صبحانه رو حاضر کرده بود بعد منو بیدار کرد صبحانه خوردیم اززیر قرآنی که مانان گرفته بود رد شدم بابان گونمو بوسید
-رها جان توتلاشتو کردی برومامان ایشالله موفق میشی بابا بغلم کردسرمو بوسید
- دخترم خیالم راحته که قبول میشی
همراه سعید به محل امتحان رفتیم آذین قبل من رسیده بود از دیدنش خوشحال شدم همدیگرروبغل و غرق بوسه کردیم از وقتی که امتحانات پایان ترم تمام شده بود همدیگر رو ندیده بودیم فقط با تلفن جویای حال همدیگه می شدیم و سوالات درسی می پرسیدیم.
romangram.com | @romangram_com