#تنهایی_رها_پارت_33

- چی شده انقدر پچ پچ می کنید.

صدف رو به خاله کرد وگفت:

_رها میگه درس دارم می خواد بره خونه.

_خاله دستی به صورتش زد

- وا مگه خالت مرده بی شام بری می دونم درس داری شام بخور بعد.

_اخه خاله جمعه امتحان دارم قول میدم بعد امتحان بیام چند روز پیشت بمونم.

خاله سرشو کج کرد

- باشه شام و کیکتو توی ظرفی می زارم ببر خونه بخور .

برای اینکه دلشو نشکنم بوسه ای روی گونه خاله زدم

- باشه می برم خونه.

_خاله خوشحال روبه آشپزخانه رفت ظرفی پر از غذا کرد و در ظرف دیگه قاچ بزرگی از کیک گذاشت در این مدت من لباسامو پوشیدم سعید که متوجه من شده بود جلو آمد

_رها جان کجا می خوای بری.

_هیچی داداش می دونی برای یک ساعت اومدم باید برم خونه

_باشه صبر کن خودم می برمت خداحافظی بکنم میام روبه خاله کرد گفت خاله مبارکه اگه اجازه بدین منم زحمت کم کنم رها تو خونه تنها می مونه.

_خاله ناراحت گفت:

- باشه خاله عیبی نداره خدا کنه رها قبول بشه مهم نیست .

_من وسعید عروسک بزرگ وزیبایی برای دختر خاله ریحانه که اسمشو هانا گذاشته بودند به خاله دادیم خاله خوشحال شد

romangram.com | @romangram_com