#تنهایی_رها_پارت_32


_هیچی دخترم خواستم معرفیش کرده باشم.

_وا مادر این همه پسر خوش قیافه اینجاست اونوقت تو این زشت ترکیب رو به من نشون میدی.

-ا دخترم این حرف نزن اونم بنده خداست.

_به من چه ببین با چه وقاهتی منو نگاه میکنه بی تربیت. خب مادر من وقت ندارم یک ساعت گذشته باید برم.

_نه دخترم یه دفعه وایسا با هم بریم.

_مادر می دونی به خاطر تو اومدم درس دارم باید برم.

صدف و دنیا با تعجب گفتند:

رها کجا بری تازه می خواستیم باهم مجلسو گرم کنیم تازه شامم نخوردی.

اخم کردم وگفتم نه.



_درس دارم باید برم

رو به مادر کردم

-مامان یه آژانس برام بگیر تا برم خونه.

دنیا بالبو لوچه ی آویزون زد به بازوم

-حداقل شام بخور بعد برو.

-نه نمی خوام به خاطر یه شام از دانشگاه محروم بشم خواهش می کنم بزارید برم خاله ریحانه که متوجه بحث های ما شده بود جلو آمد


romangram.com | @romangram_com