#تنهایی_رها_پارت_31

-بله سلام خانوم حالتون چطوره؟

نگاه تحسین برانگیزی به من کرد.

_سلام دخترم به به آزاده دخترت چه خوشکل وبزرگ شده چه قد بلند شده ماشاالله از تعریفهاش خوشم نیامد ادامه داد.

_وای دخترم لنز تو چشمت گذاشتی؟این چیزا خوب نیست چشمت درد می گیره.

با تعجب به مادر نگاه کردم.مادر سریع جواب داد

_نه بابا خانوم محمدی رها چشماش آبیه مگه یادتون نمیاد.با تعجب جواب داد نه والا فکر کردم چشماش سبز بوده.

_نه خانوم یادتون نیست.

_از این مشاجره مسخره خسته شدم وکنار مادر نشستم صدف ودنیام روی صندلی های کنارم نشستند دنیا نگاهی به من انداخت.

_رها چت شد ناراحت به نظر می رسی.

_ابروهامو در هم کردم.

_هیچی بابا این خانومه مثل اینکه کوره به من میگه لنز گذاشتی.

صدف با خنده گفت:

رها ازش نگیر چشمات انقدر شفافه و با محیط رنگش عوض میشه حتما اشتباه کرده.

مادر با شانه به شانه ام زد وگفت:

_رها ببین اون پسره پسر خانوم محمدیه فقط این ی پسر رو داره.

شانه هامو بالا انداختم

-به من چه میگی چکار کنم چقدر زشته ..اییی

romangram.com | @romangram_com