#تنهایی_رها_پارت_27

شنبه پیشنهاد سعید رو به آذین گفتم:از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شد و در پوستش نمی گنجید سعید هم از رضایت آذین خوشحال شد همون شب موضوع رو با پدر ومادر در میان گذاشت و قرار شد مادر به خونه اونا زنگ بزنه و موضوع رو در میان بزاره ولی بهتر دیدیم که بعد امتحان پایان ترم این کارو انجام بده.

چند روز بعد به اسرارمن به مغازه لوازم التحریری رفتیم ولی متاسفانه دکتر اونجا نبود آذین که از دل من خبر داشت از مغازه دار پرسید

_ببخشید آقا دوستتون نیستن؟

_کدوم دوستم.

_همون اقای دکتر رو میگم.

_آهان ،نخیر دیروز صبح برگشت تهران ولی از من خواست از شما خداحافظی کنم با ایشون کاری داشتین؟

_نه نه فقط میخواستم بدونم که میان یا نها

_من که ناامید و افسرده شده بودم بدون هیچ کلامی از مغازه خارج شدم آذین هم به دنبالم آمد.

_رها رها جان ناراحت نشو مگه کارت ویزیتشو نداری باهاش تماس می گیریم.

بغضم ترکید و شروع به گریه کردم آذین دیدی رفت دیگه پیداش نمی کنم چقدر بدشانسم.

نه رها جان این حرفو نزن من میدونم پیداش میکنی.حالا ناراحت نشو

امتحانات ترم شروع می شه اگه اینجوری باشی نمیتونی درس بخوانی.

چند روز رو با حال بد وبی حوصلگی گذراندم بیشتر سکوت می کردم اعضای خانواده نگران حالم بودن ولی من هیچ جوابی برای سوالاتشان نداشتم گاهی اوقات شماره ای که در داخل کارت ویزیت بود می گرفتم ولی منشی گوشی برمی داشت با ناامیدی کامل گوشی رو قطع می کردم نمی دونستم به منشی چی باید بگم:

_بگم با دکتر کار دارم آره اونم ویساد تا با تو حرف بزنه خاک برسرم که نتونستم توی این مدت باهاش حرف بزنم.



امتحانات ترم شروع شد و من مجبور بودم که درسهامو بخونم با اینکه مشغله فکریم زیاد شده بود اما سعی می کردم از درسهام جانمونم.تصمیم گرفته بودم که حتما امسال کنکورسراسری قبول بشم و باید رتبه خوبی میاوردم تا برم دانشگاه تهران قبل از دیدن دکتر فقط دوست داشتم قبول بشم چه جایی برام مهم نبود ولی حالا که او نو دیدم باید حتما تهران قبول می شدم این تنهاا راهی بود که می تونستم اونو پیدا کنم شبها کم می خوابیدم و تمام روز رو بدون استراحت درس می خواندم از نظر جسمی ضعیف ولاغر شده بودم سعید همینطور که قول داده بود چهره ای که از اوکشیده بودم قاب کرده و من روی دیوار جلوی میزم گذاشتم تا همیشه اونو ببینم گاهی با این نقاشی صحبت می کردم خیلی وابسته این نقاشی شده بودم احساس می کردم که خودش روبه روم قرار گرفته.

تو که بایک نگاه قلبمو از آن خودت کردی

romangram.com | @romangram_com