#تنهایی_رها_پارت_24
-اره دستمزد چی بابا تو برادرمی ها داداش مهربان خودم.
سرجام دراز کشیدم وپشت به سعید با چشمانی بسته چهره امین را مجسم می کردم.خدای من... حالا اسمش هم برای من زیبا بود چه راحت اسمشو صدا می کردم انگار سالها می شناختمش چه خوب شد کارت ویزیتشو به من داد اگه بره تهران می تونم باهاش تماس بگیرم.جرقه ای در ذهنم زده شد با سرعت از تخت پایین آمدم ورق ومداد کنته برداشتم و سر میز نشستم بدون اینکه متوجه باشم که سعید از حرکات من مات ومبهوت شده شروع به طراحی کردم صورت دکتر جوان را تا آنجا که ممکن بود به یاد آوردم با تمام جزئیات و روی ورقه پیاده کردم.سعید با تعجب بالای سرم ایستاد
-رها رها
_ رها دیونه شدی اینجوری از تخت پایین اومدی گفتم حالت بد شده نصف شب داری نقاشی می کشی امشب چته چرا حرکاتت عجیب غریبه باید ببرمت پیش روان پزشک.
_من انقدر غرق نقاشی شده بودم که حرفای سعید زیاد ناراحتم نکرد و بهش گفتم نه مریضم نه دیونه ی چهره به ذهنم خطور کرده تا یادم نرفته باید پیادش کنم.
سعید با خنده و شوخی گفت:
-پیادش کنی کجا؟
_این بار با عصبانیت نگاش کردم
- خب معلومه روی ورق سعید وقت گیر آوردی برو متن خودتو بنویس.
بعد از چند بار پاک کردن وخراب کردن چند ورق بالاخره چهره حاضرشو باورم نمی شد تا این حد شبیه شده باشه با خوشحالی از جام بلند شدم و کاغذرو دردست گرفتم و گفتم:
_چقدر قشنگ شد واقعا عالیه.
سعید که کنجکاو بود که من چی کشیدم کاغذو از دستم قاپید
-این همون چهراست که به ذهنت رسیده این که چهره ی یه پسره.
بلافاصله کاغذرو گرفتم
-مگه چیه؟ باید حتما چهره زن بکشم؟
_نه خوب تو یه نقاشی اصلا مانعی نداره که چی میکشی ولی باید ببینمش چقدر خوب کشیدی.چه چشمایی کشیده ای ابروهاش ببین بینی ودهانش ام که با تناسبه آفرین خیلی خوبه ولی رها چرا چشماشو کمرنگ کشیدی.
romangram.com | @romangram_com