#تنهایی_رها_پارت_21

از اتاق خارج شدنفس عمیقی کشیدم و بعد از چند دقیقه به خواب رفتم.

اون شب حالم گرفته بودو از نظر روحی خیلی افسرده بودم عادت داشتم که موقع دلتنگی و بی حوصلگی به حیاط می رفتم و زیر درخت گیلاس می نشستم چند سال پیش نهال این درخت رو خودم کاشتم و امسال برای اولین بار شکوفه داده بود شکوفه ها کم کم جای خودشونو به دانه میوه داده بودندشب خنکی بود ابرها روی ماه رد می شدن و همچنان به حرکتشان ادامه می دادند.قرص ماه کامل بود از توی قرص ماه صورت دکتر جوان را مجسم کردم چقدر زیبا شده بود.

سعید که متوجه حضورم در حیاط شداومد وکنارم نشست.

- رها هوا سرده سرما می خوری.

- نه خوبه سردم نیست جلو آمدو چشمای آبیشو کوچیک کرد

- ببینم تو چته احساس می کنم خیلی گوشه گیر شدی همش دنبال ی جای خلوت می گردی اگه مشکلی داری به من بگو نکنه تو راه مدرسه مزاحم داری؟

از شنیدن این حرف جا خوردم

-مزاحم !نه داداش مزاحم کدومه اگه باشه بهت میگم



- خب به هرحال اگه کسی مزاحمت شده بگو تا گردنشو بشکنم

- گفتم که کسی مزاحمم نیست فقط کمی حالم گرفته ،راستی سعید میخواستی چیزی به من بگی؟

- آهان هیچی ولش کن بعدا بهت می گم

دستش رو کشیدم

- نه همین حالا بگو.

کمی سرشو پایین انداخت و با دست روی زمین خطوطی می کشید بعد از کمی سکوت گفت:

-رها می شه با آذین صحبت کنی؟

می دونستم درباره ی چی ولی خودم زدم به کوچه علی چپ --درچه رابطه صحبت کنم؟

romangram.com | @romangram_com