#تنهایی_رها_پارت_20


نه نمیام باور کن حوصله ندارم سرم درد میکنه میخوام بخوابم ی وقت دیگه میرم دیدنش.

سعید اسرار زیادی نکرد ورفت در تنهایی خودم سعی می کردم چهره اش را در ذهنم حک کنم نگران بودم که اگه برگرده تهران چطور میشه ببینمش ای کاش می فهمید که چقدر دوسش دارم کاش میدونست بادو بار دیدن در قلب بیمارم جا باز کرده ولی افسوس که نمیشه راز دلم را فاش کنم میترسم دست رد به سینه ام بزنه میترسم از پیشنهادم عصبانی بشه خدایا کمکم کن تا با این عشق کنار بیاد میل به ناهار نداشتم و روی تخت نشستم کمی مدل اسب را نگاه کردم با خودم گفتم:این انتخاب اون بوده پس باید در ابعاد بزرگ و خیلی زیبا نقاشی کنم یک بوم بزرگ در ابعاد170 در 200 خیلی عالی میشه.

یک ساعت بعد سعید برگشت.

- سلام داداشی چرا انقدر زود برگشتی.

- سلام خانوم کوچولو هیچی مامان گفت:چرا تورو تنها گذاشتم خیلی عصبانی ونگران شد این بود که برگشتم.

- اخه چرا من که اولین بارم نیست تنهام.

- بله ولی تو این چند روز اخیر بیشتر احساس ناراحتی کردی مادرم ترسید که حالت بد بشه حق داره دیگه، رها تو گفتی می خوای بخوابی هنوز نخوابیدی؟

- چرا می خواستم بخوابم که تو اومدی.

- باشه برو استراحت کن.

روی تخت دراز کشیدم که سعید کنارتخت ایستاد وبه من دقیق شد

- ببینمت رها رنگت پریده حالت بده؟

سرو چند بار تکان دادم

- رنگم؟ نه حالم خیلی خوبه بد نیستم.

- باشه استراحت کن تازگیا خیلی پنهان کار شدی

ترسیدم نکنه چیزی فهمیده از جام پریدم وچهاز زانو نشستم - - پنهان کار یعنی چی من چیزی رو پنهان نکردم.

- می دونم رها منظورم اینه که وقتی حالت بد می شه به ما نمی گی و در سکوت درد می کشی فکر نکن کسی متوجه نمیشه.


romangram.com | @romangram_com