#تنهایی_رها_پارت_19
- بله ممنون همونی که می خواستم
حالا مدلی در دست داشتم که او انتخاب کرده بودآذین رو به مغازه دار کرد
- چقدر تقدیم کنم؟
- قابل نداره مهمون باشید.
ازتوکیف پولم مقداری پول دربیرون کشیدم وروویترین مغازه گذاشتم قبل ازاینکه آذین حساب کنه ..همیشه باهم خرید می کردیم
دلم نمی خواست اونجارو ترک کنم ولی نمی شد باید می رفتیم
با تشکر وخداحافظی هردو از مغازه خارج شدیم از آذین پرسیدم
- دیدی چقدر متین و با ادب بود به نظر تو تا کی اینجا می مونه یعنی فهمید که من بهش علاقمند شدم؟
- رها چه سوالاتی می پرسی از کجا بودنم ولی نگران نباش خدا بزرگه
-آذین اگه اون بره تهران دیگه نمی بینمش چی؟ چقدر بدشانسم چی می شد اونم قزوینی بوداینجوری خیلی خوب می شد مگه نه؟
- اره ولی رها بهت گفتم:که این راه پستی بلندی داره بفرما هنوز شروع نکردی این همه مشغله فکردی برا خودت درست کردی.
به ایستگاه اتوبوس رسیدیم آذین برای سوار شدن به آن سوی خیابان رفت و من به رفتنش نگاه می کردم در دل به او حسودیم می شد که سعید انقدر دوسش داره ولی من چی؟ عاشق کسی شدم که حتی نمیدونم به من فکر میکنه یا نه؟ راستی که عاشق کی شدم؟
واقعا این چه بود عشق بود یا حوس زود گذر تو فکر بودم با رسیدن اتوبوس سوار شدم با هزار فکر ورویا به خانه رسیدم.سعید منتظرم بود تا منو به خونه خاله ببره جلو آمد و باخوشرویی
- سلام آبجی نازم رها دیر کردی زود باش بایدبریم خونه خاله.
با بی حوصلگی و اخمی کردم
- سلام سعید من حوصله مهمونی ندارم میشه نیامبا تعجب به من خیره شد
- ا چرا نمیای رها من دو ساعته منتظرم تا تو بیای حالا میگی حوصله ندارم زشته خاله ریحانه ناراحت میشه
romangram.com | @romangram_com