#تنهایی_رها_پارت_18
یاخدا این با ماست ؟
جرات نداشتم سرمو بلند کنم آذین جواب داد
- ممنون ببخشید که دیروز...حرفش را قطع کرد
-نه خانوم کاری نکردیم.
رو به من کرد
-حالتون بهتر شده بانو
ی لحظه نفسم بند آمد به سختی سرمو بلند کردم با صدای لرزان سربه زیر جواب دادم
- مرسی خوبم ببخشید دیروز شمارو ناراحتتون کردیم.
- نه خواهش میکنم به شما حق میدم حالتون خوب نبود.سعی کنید کمتر عصبی بشید
از صدای دلنشینش قلبم گرم شد.
آذین مدلی انتخاب کرد وبه من نشان داد من خیلی دوست داشتم از اسب ها نقاشی کنم و برای انتخاب مدل اسب وسواس زیادی به خرج میدادم.
- آذین این خوبه ولی من ی اسب سفید وحشی میخوام
با آذین مشغول صحبت بودم که مرد جوان گفت :
- ببخشید من فکر میکنم شما از این مدل خوشتون بیاد
نگاهم به نگاهش گره خورد وای قلبم دارم دیونه میشم با استرس به مدل نگاه کردم همون چیزی که میخواستم بود با خوشحالی مدلو ازش گزفتم
romangram.com | @romangram_com