#تنهایی_رها_پارت_16
اخم کردم و گفتم : من و شیطونی؟
سعید سری تکان داد
-نخیر فایده نداره حرف باتو.
چند دقیقه دیگه به مدرسه رسیدیم از سعید خداحافظی کردیم.
سعید آروم روبه آذین کرد
-آذین خانوم دوباره به ما سر بزنید.
آذین سرش رو پایین انداخت وبا گونه های سرخ شده جواب داد
- چشم مزاحمتون میشم.
بعد وارد مدرسه شدیم رو به آذین کردم وگفتم:آذین میشه امروز بریم توی اون مغازه؟
از تعجب دهان کوچکش باز ماند
- رها تو واقعا تصمیم خودتو گرفتی ؟
- اره آذین باور کن دست خودم نیست احساس میکنم که بهش علاقمند شدم نمی تونم فراموشش کنم ی حسی بهش دارم که تا حالا به کسی نداشتم خواهش می کنم با من اخه بیا
- رها جان چه علاقمندی تو که هنوز با او حرف نزدی.رها تو اصلا به حرف های دیشب من فکر کردی بهت گفتم:شاید زن داشته باشه شاید خودش عشقی داشته باشه اخه یکم عاقلانه فکر کن باورم نمیشه تو اینجوری شده باشی.
حرف های آذین تکانم داد وافسرده شدم.نکنه زن داره نکنه قلبش جای دیگه ایی باشه نکنه عشق منو نپذیره خدای من نه ..صدام رو بلند کردم به حالت التماس
- آذین تورو بخدا فقط این یکبار بامن بیا اگه تو نیای تنهایی نمی تونم برم خواهش می کنم.
باشه رها میام ولی از حالا بدون که این راه هم پیروزی داره هم شکست.
romangram.com | @romangram_com