#تنهایی_رها_پارت_148
به طرف یکی ازاتاقها رفت واشاره کرد
_اینجا اتاق مهمونه شما می تونیدلباساتون رو عوض کنید این چند روزه اتاق شماست و اگه خواستید استراحت کنید که حتما باید ظهر استراحت کنید نمی خوام مریض بشید منم میرم لباسهامو عوض کنم.
وارد اتاق شدم چه اتاق زیبایی پرده های حریر آبی تخت خواب با کمدی کنارش به رنگ کرم همه زیبا بودند.مانتو وکاپشنم را روی چوب رختی آویز کردم روسریی مرتب پوشیدم تا راحت باشم و بلوز آبی رنگی که مادر تازه برام خریده و فرستاده بود پوشیدم با شلوارلی که تقریبا هم رنگ بودند از اتاق خارج شدم دکتر چند دقیقه بعد من از اتاقش که درست بغل اتاق من بود بیرون آمد لباسهاشو عوض کرده بود بادیدنم کمی ایستاد انگاربه چیزی فکر کرد روبه روم ایستادبرق چشمهاشو دیدم لبخندی زد وگفت:
چه جالب لباسهات هم رنگ چشماته چه زیبا.
از کنارم رد شد از خجالت گونه هام سرخ شده بود فکر کنم سرمو پایین انداختم و لب پایینم را خوردم.خودش از من زیبا تر بود با دیدنش دلم ضعف رفت تیشرت سرمه ایی و شلوار سرمه ایی بازوهای عضلانیش منو دیوانه کرد.تاب نداشتم بیشتر از این نگاهش کنم نگاهمو دزدیدم رو به امین گفتم:
- از کجا شروع کنم بفرمایید انجام بدم.
لبخندی زد به شیرینی قند دستی روی شکمش کشید
- گشنمه هنوز صبحانه نخوردم اول صبحانه بعد کار منزل بیا اینجا.
احساس می کردم راحت تر بامن حرف میزنه واول شخص صدام می کنه
وارد آشپزخانه شدم ولی جای هیچی رو بلد نبودم آشپزخانه با کابینت های کرمی و میز و صندلی کرمی مرتب به نظر می رسید کنار میز ایستادم تا محیط رو بشناسم همین جوری به اطراف خیره شده بودم دهانم باز مانده بود خدایا چقدر مجهزه چقدر بزرگ و زیباست تو فکر بودم که سنگینی نگاهشو احساس کردم انقدر به من نزدیک بود که گرمای وجودش رو حس می کردم با شوک از جام جابجا شدم به پشت سر چرخیدم و نگاه مضطربم رو نثارش کردم.لبخندی زد وبی توجه به حرکات من شیر رو از یخچال بیرون آوردو دولیوان پر کردو یکی از لیوان هارو به طرفم گرفت
- بفرمایید
هول شدم
- نه ممنون معمولا صبحانه نمیخورم ابروهاشو در هم کشید
- مگه میشه صبحانه از همه ی وعده های غذایی مهم تره اونم برای کسی مثل تو که انقدر ظریف و شکننده است
لیوان رو جلوم گرفت و مصمم گفت:
- بخور از نگاهش ترسیدم لیوان رو گرفتم و سرکشیدم از حرفش خجالت کشیدم نگاهم کردو پشت شو به من کرد ولی شونه هاش می لرزید احساس کردم میخنده صبحانش تمام شد باهم مشغول نظافت شدیم.
romangram.com | @romangram_com