#تنهایی_رها_پارت_14


– هه هه خوب میدونم اخه سعید ورزشکاره قیافش مثل سعید بود از زیر لباس آستین کوتاهش بازوش بیرون افتاده بود درست مثل سعید بازوهای خوش فرمش معلوم بود

چشمامو ریز کردم ادامه دادم اشتباه نمیکنم خانم.

آذین با تعریفی که از سعید کرده بودم لبخندی زد وگفت – – چه بگم والله

–واقعا که آذین تو با شنیدن اسم سعید گونه هات گل میندازه اونوقت به من میگی عاشق نشم خوبه دیگه

آذین یکم منو من کرد

–رها نکن دیگه وقتی اینجوری روی من تعصب داری روی خودتم داشته باش



-یعنی چی آذین من باید روی تو تعصب داشته باشم اخه میدونم داداشم دوستت داره نمیخوام مال کسی دیگه بشی فهمیدی؟

لبخندوسرخ شدن گونه های آذین خبر از رضایتش داشت

حرف زدن ما تا ساعت 4 صبح ادامه داشت و بعد خسته به خواب رفتیم.صبح سرمیز صبحانه کسل وخواب آلود بودیم سعید لبخندی زد ونگاهشو بین منو آذین چرخوند وروی آذین متوقف شد

- خانوما شب تا ساعت چند بیدار بودن و حرف میزدن که حالا انقدر کسلند و با چشمهای ورم کرده سر میز صبحانه حاضر شدند ؟

من و آذین نگاهی به هم کردیم و هردو زدیم زیر خنده سعید از سر میز بلند شد او همیشه شوخی میکرد و حضور کسی رو برای شوخی هاش نامحرم نمی دانست. رو به ما کرد

- بله بخندید بخندید من بیچاره هر چقدر سعی کردم بخوابم صدای شما که نمی زاشت مجبور شدم بیام تو آشپزخانه بخوابم اخه آشپزخانه جای خوابیدنه؟

این بارمادرم همراه ما باصدای بلند خندید وبعد ادامه داد

- رها جان امروزبعد ظهر کلاس نداری مادر؟

_نه چطور مگه؟


romangram.com | @romangram_com