#تنهایی_رها_پارت_12
آذین با خجالت جواب داد
– خواهش میکنم کار مهمی نکردم.
سرمیز شام مادر مدام از دست پخت آذین تعریف می کردو من می دیدم چشمهای سعید چه برقی میزنه و از این تعریف ها خرسنده بعد شام آذین میخواست میز رو تمیز کنه که مادر مانع شد
– دخترم تو ورها برین توی سالن تلویزیون نگاه کنید من خودم میز رو تمیز میکنم
هردو از آشپزخانه بیرون رفتیم و مشغول تلویزیون دیدن شدیم وقت خواب سعید رخت خوابشوبرداشت وتوی حال پهن کرد من وسعید یک اتاق داشتیم به همین دلیل جاشو به آذین داد وخودش بیرون خوابید خونه ما تغریبا بزرگ بود پزیرایی خیلی بزرگی و دواتاق خواب داشت که یکی از آنها متعلق به پدرو مادر بود ودیگری من وسعید البته اتاق کوچک شش متری هم بودکه اونو انباری کرده بودیم سعید از اینکه توی حال می خوابید ناراضی نبودبه خاطر اینکه اتاقشو به دختر موردعلاقش داده بود البته من این حرکاتو از رفتارش فهمیده بودم.
هردو به رختخواب رفتیم بعد چند دقیقه پرسیدم.
_آذین خوابی؟
نه بیدارم چکار داری؟
_راستی به نظر تو اون مرد توی مغازه واقعا پزشک بود خیلی جوان تر از این بود که یه متخصص باشه.
_آذین متفکرانه گفت:نمیدونم شاید اره شایدم نه حالا چرا دوباره به فکرش افتادی؟
– اخه هرچی سعی میکنم نمیتونم.این چند روز بدجوری فکرمو مشغول کرده احساس میکنم آدم مغروری باشه لبه تخت نشستم و ادامه دادم
– دیدی چه چشمای سبز کهربایی داشت وای آذین من چقدر عاشق این رنگ چشمم با تعجب نگاهم کرد.
چشماش گشاد شده بود
–رها حالت خوبه تو با چشمای اون چکار داری نکنه خانوم عاشق شدی؟
کمی لبهایم را جمع کردم
– نمیدانم ولی ته دلم احساسی نسبت بهش پیدا کردم.یه حس عجیب که تا حالا نداشتم.
romangram.com | @romangram_com