#تنهایی_رها_پارت_117
دکتر اجازه نداد ادامه بدم و دستاشو تو هوا چند بار تکان داد ومهربان گفت:
_خوب نگران اینا نباش درست میشه باید فکر لباس و کفشی برات باشم ...
باورم نمیشد یهو عمو مثل بمب منفجر شد وخندید
- وای دخترم چه بامزه شدی.؟
بازم خجالت کشیدم فکرکنم هزار رنگ عوض کردم از خجالت ...
_نه نه این مهم نیست ببخشید حواسم پرت شد
_خواهش می کنم اتفاق که خبر نمی کنه حالا خوبه خودتون چیزی نشدید
عمو همچنان می خندید
-آره عموجون خدا شکر برای خودت اتفاقی نیافتاده دخترم
باورم نمی شد دکترهم شروع به خندیدن کرد
ازخجالت آب شدم خجالت می کشیدم وباکمک عمو پام را از سطل خارج کردم رنگ حسابی به پایم چسبیده بودحتی از روی مانتومم به بدنم رسیده بود باید به جای دوش آب دوش نفت می گرفتم.استاد ودکتر هردو به وضع من پی بردند دکتر کمی به من نگاه کرد وگفت:
- چند دقیقه تحمل کنید خانوم آزادی الان برمی گردم
بدون توضیح بیشتر از مطب خارج شد...رفتم داخل دستشویی و با نفت پام را تاجایی که ممکن بود پاک کردم اما فایده نداشت تقریبا تا زانو شلوارم رنگی بود.کفشهایم دیگه قابل استفاده نبود از این وضع کلافه شده بودم و با خودم مدام کلنجار می رفتم دختر دست و پاچلفتی آبروت رفت ولی وقتی به یادم می آمد که دکتر رو پیدا کردم همه ی عذابم را فراموش می کردم.استادهم از وضع من خیلی ناراحت بود از این سر سالون به آن سر می زد و مدام زیر لب با خودش حرف می زد و به من رو کرد ناراحت گفت:
_دخترم ببخشید واقعا شرمنده نمی تونم تورو اینجوری ببینم دکتر نیامد نمی دونم کجا رفت کاش زودتر برگرده تا فکری به حالت بکنم.نیم ساعت بیشتر طول کشیدکه دکتر آمدچند بسته در دست داشت.نفس زنان وارد شد.
_سلام ببخشید دیر کردم رها خانوم اینجوری نمی شه برید خوابگاه براتون کفش و مانتو وشلوار خریدم نمیدونم اندازه است یانه.برید اون اتاق همه رو عوض کنید زود باشید بوی نفت و تینر برای قلب شما اصلا خوب نیست البته من سلیقه ی شما رو نمی دونم ولی موقتا بپوشیدتا بعد خداکنه کفشها اندازت باشه.زبانم بند آمده بود خدای من اون اون برای من خرید کرده بود...هم خجالت می کشیدم وهم قند تودلم آب می دشد ..
_زبانم بند آمد با صدای ضعیفی گفتم:
- ممنونم چرا زحمت کشیدید من با استاد میرفتم منزل لباسهامو عوض می کردم.
romangram.com | @romangram_com