#تنهایی_رها_پارت_113
- مشکلی پیش آمده؟
جواب دادم نه نه خوبم.
_پس آرام پاشو بریم داخل
آب گلویم را به سختی قورت دادم و ایستادم قدم کوتاهی برداشتم سلام کردم دکتر خیلی با وقار جواب سلام منو داد
- ببخشید مشکلی پیش آمده؟
-نه مشکلی نیست ببخشید.
منتظر شد تا من داخل شم ..یک سالن بزرگ با دوتا اتاق کنار هم میز و صندلی داخل چرمی مشکی ی میز قهوه ای تیره نزدیک یکی از اتاقها بودسرم را پایین انداختم مبادا چهره ام راز دلم را فاش کنه... بد ضایع کردم ته دلم میلرزید صدای دلنشینش تنم را می لرزاند.بدنم گرم شد خدایا چه می بینم خودشه نه خواب می بینم...نفس عمیقی کشیدم و به خودم مسلط شدم با تعارف دکتر نشستم.عمو با اشاره گفت:
-حالت خوبه دخترم؟
_بله خوبم.
_الحمدالله...رو به دکتر کرد
-اینم منشی جدیدت که قولش رو داده بودم دختر منظم و زرنگیه و نفر اول دانشگاست ...برای اینکه از بیکاری در بیادو بتونه خرج خودشو در بیاره قرار شد من کار مناسبی براش پیدا کنم البته احتیاجی به این کار نداره ولی او هم مثل خود شما دوست داره روی پای خودش باشه البته دختر یکی از دوستای خوب منه مثل خودت که پسر دوست خوب منی.سرش رو تکان داد وگفت:
_بله آقای محسنی متوجه هستم...سرم را پایین انداخته بودم و به زمین نگاه می کردم...دل تودلم نبود خدایا یک سال دنبلل دار مناسب گشتم یکسال چشمم دنبال گم شده ام بود..امروز هردوشو باهم پیدا کردم .... چقدر دنبالش گشتم ولی انگارمنو به یاد نداره وبه خاطر نمی آورد.قبل اینکه پیداش کنم چقدر حرف برای گفتن داشتم ولی حالا هیچی توذهنم نیست
تو فکربودم که با صدای عمو سرمو بلند کردم
- خب حالا با هم آشنا بشید.رها جان ایشون دکتر امین سلیمی عزیزم و رها جان دختر خوبم امیدوارم بتونید در کنار هم کار موفق بشید
دکتر که سرپا پشت به میز زده بود لبخندی زد که دل عاشق من هوری ریخت
- خوشبختم و امیدوارم همکاران خوبی باشیم
ابروهاشو در هم کشید ولبش را جمع کردمثل اینکه در فکر فرو رفته بودچند ثانیه بعد گفت:
romangram.com | @romangram_com