#تنهایی_رها_پارت_112
آقای محسنی باز گفت:
_دخترم مشکلی پیش اومده نگران با نظر می رسی اگه نمی خوای این کارو شروع کنی مشکلی نیست اجباری در کار نیست عزیزم
با عجله و هول شده سرمو چند بار تکان دادم نه
_نه عمو مشکلی نیست من دوست دارم کار کنم اینو می دونید
- بله می دونم نکنه از حرفای من نگران شدی با همه ی چیزهایی که از آقای دکتر گفتم خصوصیات خوبی داره او مهربان و انسان خوبی است تنها زندگی می کنه.پدر ومادرش در آمریکا زندگی می کنند تنها فرزند خانواده است و وارث همه ی ملک و املاک پدرش با این وجود هرکس اورا ببینه نمی دونه این همه ثروت ودارایی دارد از بس این پسر ساده و باوقاره اگه گفتم مواظب رفتارت باش به این علت است در محیط کار انسان باید جدی باشد.به هرح
ال شما فرزندان عزیز دوستات من هستیدخوب رسیدیم دیگه.
روبه روی ساختمان سنگی ایسادیم هردو پیاده شدیم سعی کردم اسم روی تابلو را بخوانم اما استاد جلوی من بود نتونستم چیزی بخونم از پله ها رفتیم طبقه دوم جلوی در بسته ایی ایستادیم تعجب کردم.
از آقای محسنی پرسیدم
- ببخشید استاد مطب بسته وحتی تابلوم نداره
_بله دخترم آخه دکتر دیوارا رو از اول رنگ کرده و هنوز دیوار خیسه
در حال صحبت بود که زنگ زد چند دقیقه طول کشید در بازشد.
خدای من زبانم بند آمده بودقلبم برای چند ثانیه ایستاد داشت از دهنم میزد بیرون اما وشروع به تند تپیدن کرد..خودم و کنترل کردم و به دیوار تکیه دادم نفسم به شماره افتاد باورم نمیشه خودشه خودش چقدر دنبالش گشتم.چشمم سیاهی می رفت و نا خودآگاه به زمین نشستم .عمو با نگرانی کنارم زانوزد
_رها رها دخترم حالت خوبه چی شد یه دفعه قلبت درد می کنه.نگاه نگرانشو حس می کردم.
_خوبم عمو خوبم یه دفعه سرم گیج رفت.دکتر با نگرانی جلو آمد وگفت:
romangram.com | @romangram_com