#تنهایی_رها_پارت_111
_مگه نمی گید قبلا مطب داشته پس منشی داشته.
_بله او ازدواج کرده ودیگه کار نمی کنه.دخترم حواست به رفتارت باشه هردوی شما بچه های دوستان من هستید و من هردوی شما روبه خاطر اینکه بچه های درس خوان وخوش رفتاری هستید دوست دارم.دوست دارم خیلی متین و باوقار باشید مثل همیشه و کارتو درست انجام بده.سری به علامت تایید حرفهایش تکان دادم.
_چشم استاد خیالتون راحت باشه کارمو خوب انجام میدم
لبخندی زدو چایشو سرکشید
_مطمئنم دخترم فردا خودم برای معرفی می برمت اونجا تا کارتو شروع کنی.
_ممنونم زحمت می کشید خیلی خوشحال شدم حالا کار داشتم و کمتر فکر وخیال می کردم
شب منزل استاد ماندم و تا پاسی از شب با دخترش حرف زدیم بعد از اینکه خوابید چند ساعتی فکرم مشغول بود.که فردا چی میشه.
بالاخره همراه آقای محسنی راهی مطب شدیم بین راه فکرم مشغول بوداز داخل ماشین بیرون را نگاه می کردم که آقای محسنی پرسید:
_دخترم فکرت مشغوله نه؟
_نه استاد فقط به شروع کارم فکر می کردم.
با لبخند همیشگی گفت:
_نگران نباش تو دختر با استعدادی هستی و زود همه چیز رو یاد می گیری.مطمئنا موفق میشی دکتر آدم بسیار مرتب وباهوشیه از خانواده ثروتمند وتحصیل کرده اییه البته ثروت این خانواده از پیشینیان بوده به ثروت پدر چشمی نداره و دوست داره خودش تلاش کنه.این پسر واقعا مقرراتی و در محل کارش جدی است.
سرم را چند بار به پایین تکان دادم به علامت اینکه می فهمم چه میگه دلم آرام و قرار نداشت اخه تا حالا جایی کار نکرده بودم این اولین بار بودباز به فکر فرو رفتم هوای پاییز کم کم سرد تر می شد زمین زرد وقرمز ونارنجیشده بودمردم در جنب وجوش بودندبعضی ها خوشحال به نظر می رسیدند و بعضی ها مثل من افسرده و غمگین .
آه خدای من چقدر سخت ودشواره کسی را دوست داشت ولی نتوانی او را ببینی خدایا باز کمک می خوام.
این جمله رو توی موبایل دستم توشتم
romangram.com | @romangram_com