#تنهایی_رها_پارت_107

لبخند رضایت آمیزی زدم.

_خوبه ممنونم.

_اه رها راستی امشب مگه قرار نیست بریم خونه ی آذین پس تو کجا میری اگه تو نیای نمیشههمینطور مشغول جمع آوری لباسهام بودم

_چرا نمیشه؟

_اخه آذین دوست تواه با تو راحت تره دیگه

_کنارش نشستم و دستی به موهاش کشیدم وبه همش زدم

_دوست من هست ولی تورو دوست داره نیازی به من نیست به اندازه کافی غیبت دارم ولی روز عروسی میام.





_باشه هرجور راحتی برو به سلامت

مامان وارد اتاق شد

سعید زودباش پاشو خواهرتو ببر ترمینال دیر میشه ها رو به من کرد و ادامه دادرها جان دخترم قرص هاتو فراموش نکنی گذشته هارو فراموش کن ومراقب خودت باش باشه؟ چشممو بستم...

_چشم مامان مراقبم.

صبحانه که خوردیم با بدرقه بابا ومامان سوار ماشین سعید شدیم و به راه افتادیم.سعید تا حرکت اتوبوس صبر کرد.

_توی اتوبوس به گذشته فکر کردم چطور این همه سختی رو تحمل کردم چقدر خدا کمکم کرد چقدر پرخاشگر شده بودم به هرکس توهین می کردم حوصله هیچ کس را نداشتم به هرحال به کمک سعید همه چیز درست شد...سعید فرشته نجاتم بود چقدر دوستش دارم اگه چند دقیقه دیرتر می رسید حالا معلوم نبودچه بلایی سرم می آمد خدا رو شکر که گذشت .چشمهام سنگینی کرد وبه خواب رفتم با سر وصدای مسافران بیدار شدم رسیده بودیم ساکم را برداشتم وتاکسی گرفتم به خوابگاه رسیدم چقدر دلم برای بچه های خوابگاه تنگ شده وارد اتاقمان که شدم کسی نبودهمه دانشگاه بودند بعد از ورود به اتاق اولین کاری که کردم روبه روی نقاشی دکتر ایستادم قاب و برداشتم و بوسیدم محکم به سینه فشردم آه امین خوبم نمی دونی چقدر زجر کشیدم..نمی دونی چه دردی وتحمل کردم خوشحالم باز می تونم تورا داشته باشم توای که حتی به من فکر نمی کنی شایدم فکر کنی نمیدونی چقدر دوستت دارم.نهار ساده ای درست کردم منتظر بچه ها بودم که از دانشگاه برگردندهمه از دیدن من متعجب و خوشحال شدند اتاق ما چهار نفره بود ساحل کرمانشاهی و طیبه شمالی و نسیم اهوازی هرسه دورم حلقه زدن و نوبتی زیر سوال می

نسیم -کجا بودی؟چرا دیر برگشتی؟فکرمی کردیم انصراف دادی

طیبه- رها چقد لاقر شدی

romangram.com | @romangram_com