#تنها_نیستیم_پارت_54

-...

-وقتی هم که به دنیا اومد، دیگه آب از سرم گذشته بود.

-...

-نه تو رو داشتم. نه می تونستم دخترم رو بدون مادر بزرگ کنم.

-...

-به خودم گفتم «نیما! کاری کردی که باید تقاصش رو پس بدی»

-...

-اصلا خودم می خواستم که زجر بکشم.

به طرفش برگشتم و گفتم: بسه دیگه!!

خواست چیزی بگه که پسری به طرفمون اومد. اول با دقت به نیما نگاه کرد و بعد گفت: استاد خودتونید؟

نیما به زور لبخند زد.

-شما منو نمی شناسید ولی من همه ی آلبوم هاتون رو دارم. تست هم دادم تو استدیوتون. البته واسه صدا...

-ممنون. لطف شماست.

و قفل ماشین رو باز کرد. سوار شدم و بقیه ی مکالمه شون رو نشنیدم. بعد از چند دقیقه نیما هم نشست و خواست بحث رو ادامه بده که گفتم: فقط منو برسون خونه.

توی ماشین سکوت مطلق بود که نیما گفت: اون ها رو نگفتم که دلت برام بسوزه.

-می دونم.

-بذار بریم یه چیزی بخوریم، سر ظهره.

-میل ندارم.

-من نمی خواستم...

-می دونم.

-...

romangram.com | @romangram_com