#تنها_نیستیم_پارت_47
-مگه همه چیز رو باید به نیما بگه؟
-ورزش کردن که چیز سکرتی نیست!
-یه بار موقع تمرینش بوده و مسخره ش کرده.
با خنده و هیجان گفت: آخه اصلا بلد نیست.
لبخندش سریع محو شد و ادامه داد: یه مدت با مارال می رفت. بعد با من.
خندیدم و چیزی نگفتم. آدرس رستوران رو بهم داد و گفت: نمی دونم چرا گیر داده به تنیس!
-تو خوشت نمیاد؟
-اصلاً
-پس چرا خودت رو مجبور می کنی بری؟
مظلوم نگاهم کرد و شونه بالا انداخت. خب معلوم بود چرا میره. این هم پرسیدن داشت؟!
-فکر می کنی اگه بهش بگی این بار والیبال تمرین کنید، چکار می کنه؟
-...
-من می دونم. اول قبول می کنه. بعد از 10 دقیقه میگه «خسته شدم». 5 دقیقه بعد میگه «فکر نمی کنی تنیس باحال تره؟». 2 دقیقه ی بعد هر دوتون مشغول تنیس بازی کردنید!!
بهنام لبخند محوی زد. چند دقیقه بعد توی خیابون متفاوتی پیچید.
-کجا میری؟
-اول یه جایی رو باید نشونت بدم.
-دیر نمیشه؟
شیطون نگاهم کرد و گفت: کی قراره بازخواستم کنه؟؟
یادم افتاد که مدیر دفتر خودشه و خندیدم.جلوی در آپارتمانی پارک کرد و پیاده شد. من هم پیاده شدم و با کنجکاوی دنبالش رفتم. با آسانسور به طبقه ی سوم رفتیم. کلید رو توی در انداخت و صبر کرد تا من وارد بشم. جای دلباز و شیکی بود. وسط پذیرایی پر از وسایل تعمیر بود و مشخص بود که دیوارها تازه بازسازی شده. حتی آشپزخونه هم بودی نویی می داد.
به طرفش برگشتم و گفتم: خب؟
romangram.com | @romangram_com