#تنها_نیستیم_پارت_36

اعصابم داغون شده بود. در اتاق رو باز کردم و با تمام قدرتم به هم کوبیدم تا صدا رو خفه کنه. متوقف شد. بعد از چند ثانیه دوباره همون ملودی رو از اولین نت شروع کرد.

یه بافت ساده پوشیدم. شال رو روی سرم انداختم و از خونه بیرون زدم. بعد از این همه سختی اجازه نمی دادم یه آهنگ حالم رو اینطوری خراب کنه...

* شوپن: نام آهنگساز معروف قرن



تماس رو قطع کرد. گفتم: با من کاری نداشت؟

با غرور گفت: نه. می خواست من رو شام دعوت کنه.

-نیست که کم میای!

-به تو چه؟ خونه ی خاله ی خودمه.

تلفن اتاق تک زنگ خورد. بهنام برداشت و گفت: بله؟

صورتش آشفته شد: 2 دقیقه دیگه بفرستش داخل.

گوشی رو گذاشت و آهسته گفت: زنم اومده.

و انگار که با خودش حرف بزنه، ادامه داد: می دونستم نمی تونه طاقت بیاره.

سریع صندلی ش رو به صندلی من چسبوند و لپ تاپش رو روی میز من گذاشت. چند ضربه به در خورد. بهنام لیوان چایش رو کنار مال من گذاشت و گفت: بفرمایید.

زن جوونی با قد بلند و پالتوی کرم و شال پلنگی وارد شد. اولین چیزی که توی چهره ش جلب توجه می کرد، چشم های درشت آبی بود.

بهنام لبخند زد و گفت: سلام. چی شد یاد ما کردی؟

زن روی یکی از صندلی ها نشست و گفت: اومده بودم به مهدی سر بزنم، گفتم یه حالی هم از تو بپرسم. تو چرا سایه ت سنگین شده؟

-خوب کاری کردی! راستش من سرم خیلی شلوغه.

زن به من نگاه کرد و گفت: بله. کاملا واضحه.

اصلا درکشون نمی کردم که انقدر راحت با هم برخورد می کنند. من هنوز هم وقتی نیما رو می دیدم یاد تیکه های خصوصی زندگیمون میفتادم.

بهنام دستش رو روی شونه م گذاشت و گفت: نامزدم آتوسا! ... آتوسا ایشون همسر سابقم، مارال هستند.

از این همه نزدیکی معذب بودم. مثل بچه ها خودم رو جمع کردم. به مارال لبخند زدم و با خودم گفتم، الان تو دلش میگه «این دیگه چه بدبختیه!... زن سوم!»

romangram.com | @romangram_com