#تنها_نیستیم_پارت_25


-نه. ورزشکار بود.

خندیدم و گفتم: از روی اندامشون تصمیم می گرفتی؟

بلند شد و از روی میز من چند تا برگه ی ویرایش شده برداشت و مشغول خوندن شد.

-مشاور هم همین رو گفت. ولی نه! اینطور نبود.

-زن سومت حتما مانکنه؟!

-نه دیگه. به سه تا نرسیده.

پشت صندلیم ایستاد. برگه رو جلوم گرفت و خم شد تا سطری از متن رو نشون بده و گفت: این تیکه رو خط بزن.

خط زدم و گفتم: نکنه بچه دار نمیشی؟

-تراژدی درست کردی واسه خودت؟ دکتر اطفالی که بچه دار نمیشه!

-شاید هم...

-شاید چی؟

-نکنه گرایش جنسی ت متفاوته و هنوز نفهمیدی؟ من دوستی داشتم که اینطور بود.

وقتی متوجه سکوتش شدم، صندلی رو به عقب چرخوندم که دیدم دست به سینه و با خنده نگاهم می کنه.

تاکید کردم: من جدی گفتم.

با همون خنده گفت: اتفاقاً فکرم رو مشغول کرد!

دست هاش رو روی دسته های صندلی گذاشت و خم شد. در حالیکه خنده ش رو کنترل می کرد، گفت: کمک می کنی بفهمم؟

صورتش رو نزدیک تر آورد و نگاهش روی لب هام افتاد. سریع هولش دادم و سعی کردم بلند شم که اون من رو روی صندلی هول داد و عقب کشید. صندلی رو یه دور کامل چرخوند و به سمت میز خودش رفت.

میز رو گرفتم که جلوی چرخش بیشتر رو بگیرم. عصبانی نگاهش کردم که گفت: این کار رو کردم که یاد بگیری بچه ها درباره ی گرایش جنسی با مردهای همسن من حرف نمی زنند!!

مرجان صداش رو آروم تر، در حد پچ پچ کرد و گفت: خیلی سراغت رو می گیره!

-قول دادم یه ماه بمونم.


romangram.com | @romangram_com