#تلختر_از_اسپرسو__پارت_6

خندید و گفت :

- کم غر بزن خاله خان باجی .حالا بگو کجا بریم .

یه جیغ زدم و یه نیشگون از بازوش گرفتم و گفتم

- بریم سینما ؟ یه فیلم جدید اومده که من خیلی دوست دارم ببینم

خندبد و گفت :

- بدجوری عشق فیلمی . باید یه فکری به حالت بکنم . ولی اول بریم ناهار بعد بریم سینما .

خندیدم و رفتیم ناهار . اون روز خیلی خوش گذشت .

بودن با دامون همیشه خیلی خوش می گذشت . همیشه یه خاصی نسبت به دامون داشتم . حتی زمانی که بچه بودم و از دوست داشتن و این حرفا سر در نمیاوردم .

همیشه عاشق تیپ و قیافش بودم . تو همه مهمونی های دسته جمعی دلم می خواست بهترین تیپ و قیافه رو بزنم تا یه جوری توجه اش رو به خودمم جلب کنم . ولی هیچ وقت دلم نمیخواست از احساسم نسبت به خودش خبر دار بشه . انقدر غد بودم که نخوام آویزون یه نفر بشم .

روز به روز بزرگتر شدم و احساسم به دامون رنگ و بوی دیگه ای گرفت . می فهمیدم دوسش دارم . کوچیکترین حرکتش رو تا یک ماه واسه خودم تفسیر می کردم . تا این که بالاخره روزی که آرزوش و داشتم سر رسید و باهام تماس گرفت که میخواد خارج از خونه هم دیگه رو ببینیم .

تا صبح بیدار بودم و فکر خیال یه ذره آرومم نذاشت . فکر این که چی میخواد بهم بگه کلافم میکرد ولی وقتی تو اون کافی شاپ خاطره انگیز تو چشمام نگاه کرد و گفت که دوستم داره و همیشه به من فکر می کرده و همه جا چشمش دنبال من بوده ، انگار دنیا رو بهم دادن . به روی خودم نیاوردم ولی داشتم از خوشحالی سکته می کردم .

دامون پسر خوبی بود . ولی بعضی وقتی خیلی کلافه ام میکرد . زیاد از حد حساس بود . یه جورایی همیشه باید مراقب صحبت کردنم بودم تا یه وقت ناراحت نشه و از یه حرفم برداشت بد نکنه .

این واسم خیلی سخت بود . من کلا دختر راحتی بودم . ولی حالا احساس میکردم باید یه سنسور رو خودم نصب کنم که حرفام و چک کنه و یه وقت حرفی نزنم تا ناراحت بشه . این یکم اذیتم میکرد و باعث میشد بعضی وقتها خیلی کوتاه بیام . چاره هم نداشتم چون دوسش داشتم ولی دامون اهل ناز کشیدن و این حرفا نبود .همیشه احساس می کرد که خیلی از من سر تر . یه جورایی اعتماد به نفس نداشتم کنارش


romangram.com | @romangram_com