#تلختر_از_اسپرسو__پارت_3
یکی از پولدار ترین پسر های دانشگاه که روزی با یه مدل ماشین و یه رنگ لباس می اومد . علاوه بر این که پولدار بود خیلی خوشگل و خوشتیپ و خوش هیکلم بود . حالا از فردا می شدم سوژه بچه ها . منم اینو نمی خواستم .
با عصبانیت گفتم :
- اینجا واسه صحبت کردن مناسب نیست آقای ابتهاج .
عینک بدون قابش رو ، روی چشمای عسلی خوشگلش جا به جا کرد و گفت :
میشه بگی پس کجا باید صحبت کنیم ؟ تو حیاط که نمی شه . سر کلاس هم که نمیشه . بیرون دانشگاه هم که قرار نمی ذاری . پس من کجا باید با تو صحبت کنم ؟
یه نفس عمیق کشید و زیر چشمی یه نگاه به ساعتم کردم . وای الان دیگه دامون پیداش می شه .به خاطر همین با استرس گفتم :
- من همون موقع هم جوابتون رو دادم . من تصمیم به ازدواج ندارم
نمی خواستم بدونه من کس دیگه ای رو دوست دارم و حرفم تو دانشگاه بپیچه .
با خونسردی که حرص من و در میاورد گفت :
- میشه بدونم چرا ؟
زل زدم تو چشماش و گفتم :
- من به شما علاقه ای ندارم آقای ابتهاج ، این یه مورد و کاریش نمی تونم بکنم .
نفس عمیقی کشید و گفت :
romangram.com | @romangram_com